در ادامه، روایت جف ونگ (مدیرعامل) از اتفاقات شرکتش، Windsurf، را میخوانیم:
هفته گذشته در شرکت Windsurf یک هفته پرماجرا بود. شایعهها و گزارشهای مختلفی پخش شده، برای همین میخواهم یک گزارش شفاف از نحوه اتفاقات را به اشتراک بگذارم. قبل از شروع، میخواهم بگویم که وارون (Varun) و داگلاس (Douglas) بنیانگذاران بزرگی بودند و این شرکت برای آنها ارزش زیادی داشت و باید پذیرفت که کل این وضعیت برای آنها هم سخت بوده است.
یک هفته پیش، جمعه گذشته، وارد دفتر شدم تا در جلسه عمومی شرکت شرکت کنم. حدود ۲۵۰ نفر کارمند ما منتظر بودند بشنوند که قرار است توسط شرکت OpenAI خریداری شویم. تا آن زمان، من فهمیده بودم که واقعا چه اتفاقی قرار است بیفتد و این خبر را به گراهام (Graham)، رییس جدید، و کوین (Kevin)، مدیر ارشد فناوری جدید، داده بودم. میتوانید شوکی که تیم با شنیدن خبر واقعی تجربه کرد را تصور کنید.
وظیفه من این بود که مسیر آینده شرکت را برای همه توضیح دهم. از دید من، چند گزینه وجود داشت: تلاش برای جذب سرمایه بیشتر (که سرمایهگذاران خطرپذیر پیشنهادهایی داده بودند)، تلاش برای فروش شرکت (که از طرف چند شرکت علاقه وجود داشت)، تلاش برای توزیع داراییها (هرچند بدهیهایی برای تسویه وجود داشت)، یا تلاش برای ادامه فعالیت شرکت.
اگرچه ما چند نیروی خوب را از دست داده بودیم و ضربه جدی به روحیه تیم خورده بود، اما هنوز تمام مالکیت فکری، محصول و استعدادهای قوی خود، از جمله یک تیم بازاریابی و فروش عالی را داشتیم؛ اجزای اصلی شرکت هنوز پابرجا بودند.
حال و هوای تیم خیلی سنگین بود. بعضی از افراد از نتایج مالی یا رفتن همکارانشان ناراحت بودند، در حالی که بعضی دیگر نگران آینده بودند. چند نفر اشک میریختند و بخش پرسش و پاسخ هم به شکل قابل درکی خصمانه بود. افراد در پریشانی میپرسیدند که آیا میتوانیم پول نقد را فورا توزیع کنیم، اما ما به آن پول برای پرداخت صورتحسابها و فعال نگه داشتن محصول برای مشتریان نیاز داشتیم.
بعد از اینکه تا جای ممکن سعی کردیم تیم را آرام کنیم، من و گراهام بقیه عصر را صرف تماسهای تلفنی کردیم تا همه گزینههای موجود را شناسایی کنیم. ناگهان، یک پیامک و ایمیل از طرف اسکات (Scott) و راسل (Russell) با این پیام دریافت کردیم: «صحبت کنیم؟». این اتفاق حدود ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر، دقیقا در همین ساعت در هفته گذشته رخ داد. من فورا با گراهام تماس گرفتم و به او گفتم فکر میکنم این ترکیب منطقی است.
Cognition تیمی بود که افراد ما بیشترین احترام را برایش قائل بودند. در حالی که آنها بیش از حد روی مهندسی سرمایهگذاری کرده بودند، اما در بخش بازاریابی و فروش (GTM) کمبود سرمایهگذاری داشتند و تیمهای ما در این زمینهها در سطح جهانی هستند. از طرف دیگر، ما حالا یک تیم مهندسی اصلی کم داشتیم و هیچ گروهی از مهندسان هوش مصنوعی بهتر از تیمی که Cognition جمع کرده، وجود ندارد.
بعد نوبت به منطق محصول میرسید. محصول آنها، دوین (Devin)، از یک عامل همگام پیشزمینه (foreground synchronous agent) سود میبرد، در حالی که ما به یک عامل ناهمگام از راه دور (remote asynchronous agent) نیاز داشتیم. ترکیب تیمها و محصولات با هم میتوانست یک پلتفرم کامل و بیرقیب ایجاد کند.
ما رویکرد Cognition را از همان ابتدا خیلی جدی گرفتیم و فورا وارد مذاکره شدیم. اسکات و تیمش سریع حرکت کردند و در حالی که بین جمعه تا دوشنبه تایملاینها پر از میمها و نظرات مختلف بود، اسکات و راسل آن زمان را در دفتر ما گذراندند و بیوقفه تلاش کردند تا یک معامله را در زمانی بیسابقه به نتیجه برسانند.
شنبه از راه رسید و من کوین را به دفتر آوردم. در آن مقطع، ما هنوز در حال برگزاری جلسات تک به تک با مهندسان سازمانی خود برای حفظ آنها بودیم و همزمان سعی میکردیم اطلاعات بیشتری برای ارزیابی Cognition به دست آوریم و سایر شرکای بالقوه را بررسی کنیم. روز شنبه، من همچنان از خریداران بالقوه، از جمله شرکتی که همه ما مدتها آن را تحسین میکردیم، پیشنهادهایی دریافت میکردم.
اما تا آن موقع، اسکات با برگههای فیزیکی برای امضا در اتاق کنفرانس ما بود و داشت یک خودکار به من میداد. ما تصمیم خود را گرفته بودیم که هیچ شریکی بهتر از Cognition وجود ندارد، حتی با وجود علاقهمندی شرکتهای عالی و تاثیرگذار دیگر. ما به سرعت وکلا را برای بررسی نامه تعهد (LOI) آوردیم و همان روز، کمی بیش از ۲۴ ساعت پس از تماس اولیه اسکات، آن را امضا کردیم.
شنبه صرف شناخت کسبوکار یکدیگر شده بود و وقتی خورشید صبح یکشنبه طلوع کرد و ما در دفتر بودیم، آماده شدیم تا به سمت نهایی کردن معامله حرکت کنیم. تیم Windsurf پیچ و خمهای زیادی را پشت سر گذاشته بود، بنابراین هم من و هم اسکات حس میکردیم که انتقال بعدی برای آنها باید واقعا نهایی باشد.
اولویت دیگر در طول این فرایند، که من و اسکات بر سر آن توافق داشتیم و یکی از چیزهایی بود که به من کمک کرد بفهمم او شریک درستی است، این بود که باید از همه کارمندان Windsurf مراقبت کنیم. استعداد و کار آنها ما را به اینجا رسانده بود؛ آنها سزاوار بودند که برای آن پاداش بگیرند و ما میخواستیم قیمتی بهتر از هر یک از سناریوهای قبلی به آنها بدهیم.
این موضوع منجر به بخش کلیدی معامله شد: ساختاردهی آن به نحوی که به هر کارمند پرداختی داده شود، تمام محدودیتهای زمانی برای مالکیت سهام (cliffs) برداشته شود و تمام سهام Windsurf آنها به صورت یکجا قابل دسترس شود (accelerate all vesting).
روز یکشنبه، ارتشی از وکلا از هر دو طرف وارد دفتر شدند، در حالی که اسکات و راسل آنها را به چالش کشیده بودند تا این معامله را ظرف ۲۴ ساعت نهایی کنند. ما در آخر هفته در دفتر غذا خوردیم و خوابیدیم (یا حداقل سعی کردیم بین بحثها چرتهای کوتاهی بزنیم) تا کار را تمام کنیم. تیمها و وکلای ما تمام شب یکشنبه را بیدار ماندند تا جزئیات نهایی را مشخص کنند.
صبح دوشنبه، ما دوباره همه جزئیات را مرور کردیم، تاییدیههای هیئت مدیره را گرفتیم و اسناد آماده امضا بودند. یکی از وکلای ما گفت این یکی از سریعترین معاملاتی بوده که دیده است. دوشنبه ساعت ۹:۳۰ صبح، ما قرارداد نهایی خرید Windsurf توسط Cognition را امضا کردیم.
اسکات به کارمندان Cognition اطلاع داده بود و ما یک جلسه عمومی دیگر برای کارمندان Windsurf در ساعت ۱۰ صبح همان روز برنامهریزی کرده بودیم. بعد از اعلامیه تلخ روز جمعه، اسکات و راسل میخواستند که ما بتوانیم دوشنبه را با خبرهای خوب شروع کنیم و میخواستیم این اعلامیه جدید را به شیوه بسیار بهتری برای کارمندان مدیریت کنیم. در واقع، راسل شب قبل با یک پرواز شبانه خودش را به موقع به دفتر آستین رساند.
ما جلسه عمومی دوشنبه را در همان اتاقی برگزار کردیم که جلسه جمعه برگزار شده بود و این بار اسکات در کنار من جلوی اتاق ایستاده بود. همه چیز مثل یک رویا گذشت، اما نکات برجستهای که همیشه به یاد خواهم داشت، زمانی بود که به کارمندان گفتم برایشان چه مذاکرهای کردهایم («ما تصمیم گرفتیم به شما ۱ سال از سهامتان را بدهیم، اوه، و همچنین سالهای دوم، سوم و چهارم را هم!») و حرف اسکات که گفت: «یک بنیانگذار با کشتی غرق میشود.». تشویق کارمندان ما انگار تا ابد ادامه داشت و من خودم در آستانه گریه بودم.
حالا کار واقعی شروع میشود. ما رسما یک شرکت هستیم که به عنوان دو نهاد فعالیت میکنیم، اما کارهای زیادی چه در داخل و چه در خارج داریم. ما باید هم روی تیم و هم روی محصولمان کار کنیم تا به جاهطلبیهای مشترکمان برسیم. این هفته یک ماجرای دیوانهوار بود و حالا داستان گفته شده است. ما برای ورود به فصل بعدی هیجانزدهایم و دوباره سرمان را پایین میاندازیم تا روی ساختن آینده هوش مصنوعی با هم تمرکز کنیم.
دیدگاهتان را بنویسید