خلاصه
- پارادایم مثل یه چارچوب فکری یا عینک نامرئیه که به ما میگه چطوری به یه موضوع نگاه کنیم و استانداردها رو تعیین میکنه.
- ریشه این کلمه از یونان باستان میاد و به معنی الگو و نمونهست؛ قبلاً بیشتر تو گرامر استفاده میشد.
- توماس کون، فیزیکدان و فیلسوف علم، با کتابش «ساختار انقلابهای علمی» مفهوم مدرن پارادایم و «شیفت پارادایمی» رو مطرح کرد.
- کون میگفت علم توی دورههای «علم عادی» (حل پازل تو چارچوب پارادایم) پیشرفت میکنه تا اینکه ناهنجاریها زیاد میشن و منجر به «علم انقلابی» و شیفت پارادایمی میشن.
- مثالهای معروف شیفت پارادایمی: از زمینمرکزی به خورشیدمرکزی، فیزیک نیوتنی به انیشتینی، یا تکامل لامارکی به داروین.
- پارادایم فقط برای علم نیست؛ تو روانشناسی (بیولوژیکی، رفتاری، شناختی و…)، جامعهشناسی (کارکردگرایی، تضاد، پوزیتیویسم و…) و حتی زندگی شخصی هر کدوم از ما هم کاربرد داره.
- «فلج پارادایمی» یعنی ناتوانی از دیدن فراتر از چارچوبهای فکری فعلی، که یه مانع بزرگه.
- پارادایمهای تحقیقی بر اساس هستیشناسی (ماهیت واقعیت)، معرفتشناسی (چطور دانش رو بشناسیم) و روششناسی (چطور تحقیق کنیم) شکل میگیرن (مثل پوزیتیویسم، تفسیری، عملگرایانه).
- تغییر پارادایم شخصی برای رشد شامل مشخص کردن عنصر مورد نظر، نوشتن اهداف، تنظیم ذهنیت، انجام کارهای ناراحتکننده و تمرین رفتارهای جدیده.
- مفهوم پارادایم گستردهست و تو حوزههای مختلف مثل طراحی و سایبرنتیک هم استفاده میشه.
تا حالا شده به این فکر کنی که چرا یه سری چیزا رو همینجوری که هستن قبول کردی؟ یا چرا دانشمندا توی یه دوره خاص، همشون یه جور فکر میکنن و یه جور تحقیق میکنن؟ انگار که یه عینک نامرئی روی چشمشونه که دنیا رو یه شکل خاصی بهشون نشون میده. خب، اگه بخوایم برای این عینک نامرئی یه اسم بذاریم، بهترین اسم براش «پارادایم» هست.
کلمه پارادایم شاید یکم قلمبه سلمبه به نظر بیاد، ولی مفهومش اونقدرها هم پیچیده نیست. فکر کن یه چارچوب فکری داری، یه سری ایده و استاندارد که بهت میگه چطوری به یه موضوع نگاه کنی. این همون پارادایمه. یه جورایی مثل یه استاندارد یا یه الگو عمل میکنه که بقیه چیزها با اون سنجیده میشن. مثلا توی دنیای بیزنس، یه پارادایم جدید میتونه یه راه کاملا جدید برای پول درآوردن یا ارتباط با مشتریها باشه. یا توی مدرسه، اینکه معلم بیاد سر کلاس و فقط درس بده یه پارادایمه؛ اگه یهو همه کلاسها بشه کار گروهی، یعنی یه پارادایم جدید جای قبلی رو گرفته. پس وقتی پارادایم رو عوض میکنی، در واقع داری زاویه دید و روش فکر کردنت رو نسبت به یه موضوع عوض میکنی.
ریشه و معنی کلمه پارادایم از کجا میاد؟
برای اینکه بفهمیم این کلمه از کجا اومده، باید یه سفر کوتاه به یونان باستان داشته باشیم. کلمه پارادایم از واژه یونانی «پارادایگما» (paradeigma) گرفته شده که معنیش میشه «الگو، مثال یا نمونه». این کلمه خودش از یه فعل به اسم «پارادایکنومی» (paradeiknumi) میاد که یعنی «نشون دادن، به نمایش گذاشتن یا مشخص کردن». پس از همون اول، این کلمه یه ربطی به الگو بودن و مثال زدن داشته.
توی قدیم، استفادههای مختلفی از این کلمه میشده. مثلا توی فن سخنوری یونان، وقتی میخواستن یه موضوعی رو برای مخاطب جا بندازن، یه «پارادایگما» میاوردن. یعنی یه مثال یا یه اتفاق مشابه رو تعریف میکردن. هدفشون این نبود که مستقیم نتیجهگیری کنن، بلکه میخواستن با این مثال ذهن مخاطب رو راهنمایی کنن تا خودش به اون نتیجه برسه. یه جورایی مثل یه مشاور مالی شخصی که بهت نمیگه پولت رو دقیقا کجا خرج کن، ولی کمکت میکنه تا بر اساس اهدافت، بهترین راه رو برای خرج کردن پولت پیدا کنی. یه فیلسوف یونانی به اسم آناکسمینس (Anaximenes) پارادایگما رو اینجوری تعریف کرده بود: «کارهایی که قبلا اتفاق افتادن و شبیه یا برعکس کارهایی هستن که ما الان داریم در موردشون بحث میکنیم».
حتی توی فلسفه هم این کلمه رد پا داره. افلاطون، فیلسوف معروف یونانی، توی نوشتههاش مثل «تیمائوس» و «پارمنیدس» از این کلمه استفاده کرده. اونجا پارادایم به الگویی اشاره داره که یه موجود برتر به اسم «دمیورژ» (demiurge) ازش برای ساختن جهان استفاده کرده. یعنی یه جور نقشه اولیه و بینقص که کل هستی از روش ساخته شده.
جالبه بدونی که تا حدود سال ۱۹۰۰ میلادی، اگه توی دیکشنری دنبال کلمه پارادایم میگشتی، معنیش بیشتر به حوزه گرامر و دستور زبان ربط داشت. مثلا توی زبانشناسی، برای نشون دادن صرف فعلها یا اسمها از این کلمه استفاده میشد. یه زبانشناس به اسم فردینان دو سوسور (Ferdinand de Saussure) هم از پارادایم برای اشاره به دستهای از کلمات که شباهتهایی با هم دارن استفاده میکرد. اما امروزه وقتی میگیم پارادایم، منظورمون خیلی فراتر از اینهاست و بیشتر یه چارچوب فکری یا فلسفی رو در نظر داریم. مثلا دیکشنری مریام-وبستر (Merriam-Webster) یکی از معانی پارادایم رو اینجوری تعریف میکنه: «یک چارچوب فلسفی و نظری از یک مکتب یا رشته علمی که نظریهها، قوانین، کلیات و آزمایشهایی که برای پشتیبانی از اونها انجام میشه، در داخل اون فرمولبندی میشن». یا به طور کلیتر، هر نوع چارچوب فلسفی یا نظری. مثلا «پارادایم روانکاوی فرویدی» یه مثال از همین تعریفه.
توماس کون و انقلابی که در مفهوم پارادایم به پا کرد
اما کسی که واقعا این کلمه رو سر زبونها انداخت و معنی امروزی رو بهش داد، یه فیزیکدان، فیلسوف و مورخ علم آمریکایی به اسم توماس کون (Thomas Kuhn) بود. کون توی سال ۱۹۶۲ یه کتاب نوشت به اسم «ساختار انقلابهای علمی» (The Structure of Scientific Revolutions) که کلا دیدگاه ما رو نسبت به علم و پیشرفتش عوض کرد. این کتاب اونقدر تاثیرگذار بود که نه فقط توی دنیای آکادمیک، بلکه بین مردم عادی هم معروف شد و اصطلاح «انتقال پارادایمی» یا «شیفت پارادایمی» (paradigm shift) که کون اولین بار مطرحش کرد، وارد فرهنگ عامه شد.
کون میگفت پارادایم علمی یه چارچوب کلیه که تمام دیدگاههای پذیرفته شده در مورد یه موضوع، قوانین نانوشته در مورد اینکه تحقیقات باید به چه سمتی بره و چطوری انجام بشه رو شامل میشه. به گفته خود کون، پارادایم شامل «روشها و عملکردهاییه که یک رشته علمی رو در یک بازه زمانی مشخص تعریف میکنن». یعنی پارادایمها همه الگوهای مشخص و تثبیت شده، نظریهها، روشهای رایج و استانداردهایی رو در بر میگیرن که به ما اجازه میدن بفهمیم یه نتیجه آزمایشی به فلان رشته علمی تعلق داره یا نه.
برای مثال، واژگان و مفاهیمی که توی سه قانون نیوتن وجود داره، یا «دگم مرکزی» توی زیستشناسی، نمونههایی از منابع علمی بازی هستن که دانشمندا اونها رو پذیرفتن و حالا بخشی از پارادایم علمی شدن. علم اینجوری پیشرفت میکنه که اول فرضیهها مطرح میشن، بعد با جمع شدن شواهد، این فرضیهها تبدیل به مدل و نظریه میشن. اما خود این مدلها و نظریهها توی یه چارچوب نظری بزرگتر وجود دارن که همون پارادایمه.
کون یه نکته جالب دیگه هم میگفت. اون معتقد بود پارادایمها به شدت به تاریخ و فرهنگ وابستهان. مثلا یه محقق پزشکی چینی امروزی که با طب شرقی هم آشنایی داره، توی یه پارادایم کاملا متفاوت با یه پزشک غربی قرن نوزدهمی کار میکنه. هر کدومشون دیدگاهها، ابزارها و فرضیات متفاوتی دارن.
کون به این علاقه داشت که بفهمه چطوری نظریههای کلی و بزرگی که ما از خود واقعیت داریم، روی مدلها و نظریههای جزئیتری که در مورد واقعیت میسازیم تاثیر میذارن. از نظر اون، یه پارادایم مشخص میکنه که:
- چه چیزهایی باید مشاهده و بررسی بشن.
- چه نوع سوالاتی باید در رابطه با این موضوع پرسیده بشن.
- این سوالات باید چطوری ساختاربندی بشن.
- نظریه اصلی توی اون رشته چه پیشبینیهایی میکنه.
- نتایج تحقیقات علمی باید چطوری تفسیر بشن.
- یه آزمایش چطوری باید انجام بشه و چه تجهیزاتی برای انجامش موجوده.
علم عادی در مقابل علم انقلابی
خیلی از دانشجوهایی که میرن سراغ رشتههای علمی، فکر میکنن دارن منطقیترین راه رو برای یادگیری در مورد واقعیت عینی انتخاب میکنن. اما کون میگفت علم هم مثل هر رشته دیگهای، تحت تاثیر ایدئولوژیها، پیشفرضها و فرضیات پنهانه. اون معتقد بود وقتی یه پارادایم خیلی عمیق و ریشهدار میشه، تحقیقاتی که توی اون چارچوب انجام میشن، ناخودآگاه فقط به تقویت همون پارادایم کمک میکنن. چرا؟ چون هر چیزی که با اون پارادایم در تضاد باشه، یا نادیده گرفته میشه یا اونقدر با روشهای از پیش تعیین شده ور میرن باهاش تا بالاخره با دگمهای موجود جور در بیاد.
مجموعه شواهد قبلی توی یه رشته، روی جمعآوری و تفسیر همه شواهد بعدی تاثیر میذاره و بهشون شکل میده. این اطمینان که «پارادایم فعلی خود واقعیته» دقیقا همون چیزیه که پذیرفتن گزینههای جایگزین رو خیلی سخت میکنه.
کون علم رو به دو دوره تقسیم میکرد: علم عادی (Normal Science) و علم انقلابی (Revolutionary Science).
- علم عادی: این همون روند قدم به قدم و روتین علمیه. دانشمندا توی این دوره، با حوصله روی تحقیقات قبلی کار میکنن، داده جمع میکنن و سعی میکنن «پازل»های کوچیک رو توی چارچوب پارادایم موجود حل کنن. اینجا کسی خود پارادایم رو زیر سوال نمیبره.
- علم انقلابی: اما بعضی وقتها، اونقدر ناهنجاری و دادههای غیرقابل توضیح (که کون بهشون میگفت anomaly) توی یه رشته جمع میشه که دیگه نمیشه با پارادایم موجود توجیهشون کرد. اینجاست که علم انقلابی یا «علم حاشیهای» (fringe science) وارد میدون میشه. این نوع علم، خود پارادایم رو به چالش میکشه.
انتقال پارادایمی یا همون شیفت معروف
کون معتقد بود وقتی ناهنجاریها به یه نقطه بحرانی میرسن، یهو یه جهش بزرگ اتفاق میفته و یه پارادایم جدید جای قبلی رو میگیره. اون اسم این جهش رو گذاشت «انتقال پارادایمی» (Paradigm Shift). نکته مهم اینه که پارادایم جدید روی پایههای پارادایم قدیمی ساخته نمیشه، بلکه کلا قوانین بازی رو عوض میکنه. این انتقال یه تهدید برای علم نیست، بلکه دقیقا روشی هست که علم باهاش پیشرفت میکنه. کون میگفت:
گذار متوالی از یک پارادایم به پارادایم دیگر از طریق انقلاب، الگوی توسعه معمول علم بالغه.
این ایده خودش توی زمان کون خیلی انقلابی بود. دانشمندا عادت نداشتن به کاری که میکنن اینقدر متافیزیکی و فلسفی نگاه کنن. امروزه نظریههای خود کون به عنوان بخشی از یه انتقال پارادایمی بزرگتر توی علوم اجتماعی شناخته میشه و البته از زمان انتشار اولیهاش تا الان تغییراتی هم کرده و اصلاح شده.
آیا پارادایم واقعا یه معنی مشخص داره؟
یه نکته خیلی جالب در مورد کلمه پارادایم اینه که خود کون هم خیلی شفاف ازش استفاده نکرده بود. یه خانمی به اسم مارگارت مسترسون (Margaret Masterson) توی سال ۱۹۷۰ یه مقاله نوشت و کتاب کون رو با دقت بررسی کرد. نتیجهاش چی بود؟ اون ۲۱ معنی مختلف برای کلمه پارادایم توی کتاب کون پیدا کرد!
مثلا یه جا کون پارادایم رو یه نوع دستاورد خاص و بیسابقه معرفی میکنه که میتونه یه گروه از دانشمندا رو به سمت خودش جذب کنه. جای دیگه، پارادایم یه دیدگاه معرفتشناختی کلیه، مثل «پارادایم فلسفی که با دکارت شروع شد». یا حتی یه جای دیگه، پارادایمها بخشهای بزرگی از تجربه رو همزمان تعیین میکنن.
مسترسون آخرش این ۲۱ معنی رو توی سه دسته کلی خلاصه کرد. اما تحلیل اون یه چیز رو خوب نشون میده: اینکه چطور یه کلمه تونست بعد از کتاب کون اینقدر معانی گسترده و متفاوتی پیدا کنه. شاید خود کون هم مقصر اصلی این همه استفادههای جورواجور از کلمه پارادایم نباشه، اما اون یه سری مثال کلاسیک و جذاب از این کلمه ارائه داد که هم به اندازه کافی جدید بودن تا بقیه رو جذب کنن و هم به اندازه کافی باز بودن تا هر کسی بتونه ازشون استفاده کنه.
چند تا مثال معروف از انتقال پارادایمی که دنیا رو تکون داد
برای اینکه قشنگ بفهمیم انتقال پارادایمی یعنی چی، بهتره چند تا مثال واقعی رو با هم مرور کنیم.
از فیزیک نیوتنی به فیزیک انیشتینی: این شاید معروفترین مثال باشه. برای حدود ۲۰۰ سال، فیزیک نیوتنی پادشاه بیچون و چرای علم بود. قوانین نیوتن اونقدر دقیق و کارآمد بودن که خیلی از فیزیکدانهای قرن نوزدهم فکر میکردن دیگه چیز جدیدی برای کشف کردن تو فیزیک نمونده. حتی یه جمله معروفی هست که به لرد کلوین (Lord Kelvin) نسبت داده میشه که گفته بود: «دیگه هیچ چیز جدیدی برای کشف در فیزیک وجود نداره. تنها چیزی که باقی مونده اندازهگیریهای دقیق و دقیقتره». اما فقط پنج سال بعد، آلبرت انیشتین (Albert Einstein) مقالهاش در مورد نسبیت خاص رو منتشر کرد. نظریههای انیشتین فقط یه ایده جدید نبود که بشه راحت توی پارادایم نیوتنی جا داد. نظریه نسبیت کل فیزیک نیوتنی رو به یه حالت خاص از یه پارادایم خیلی بزرگتر تبدیل کرد. یعنی فیزیک نیوتن اشتباه نبود، ولی فقط برای سرعتهای خیلی کمتر از سرعت نور جواب میداد. ما هنوزم سه قانون نیوتن رو توی مدرسهها با وفاداری کامل یاد میدیم، ولی حالا توی یه پارادایمی زندگی میکنیم که این قوانین رو توی یه زمینه خیلی وسیعتر قرار میده.
از مدل زمین-مرکزی بطلمیوس به خورشید-مرکزی کوپرنیک: قرنها مردم فکر میکردن زمین مرکز جهانه و خورشید و سیارهها دورش میچرخن. این پارادایم بطلمیوسی بود. بعد کوپرنیک، گالیله و بقیه اومدن و گفتن نه، این خورشیده که مرکز منظومه شمسیه. این یه تغییر بنیادی توی دیدگاه بشر نسبت به جایگاه خودش در جهان بود. البته خود کون بعدها قبول کرد که این تغییر شاید یکم تدریجیتر از چیزی که اول فکر میکرد اتفاق افتاده باشه.
انقلاب شیمیایی لاوازیه: یه مثال دیگه که خود کون ازش استفاده کرده، مربوط به کارهای آنتوان لاوازیه (Antoine Lavoisier) توی قرن هجدهم در مورد نظریه اتمیه. قبل از اون، تمرکز شیمی روی ویژگیهای کلی مواد مثل سختی، رنگ، واکنشپذیری و اینجور چیزا بود. اما بعد از لاوازیه، تمرکز به سمت وزن اتمی و مطالعات کمی واکنشها رفت. این تغییر اونقدر بنیادی بود که مقایسه این دو دیدگاه با هم و اینکه بگیم کدوم بهتره، خیلی سخت بود.
نقشه جهان: یه زمانی اکثر مردم فکر میکردن زمین یه صفحه تخته. بعد پارادایم غالب این شد که زمین یه کره است. حالا نیل دگراس تایسون (Neil deGrasse Tyson) از طرف ناسا میگه زمین در واقع شکل گلابیه، هرچند این هنوز پارادایم غالب نشده. یا مثلا نقشه آزیموتال (azimuthal map) که هنوزم روی پرچم سازمان ملل هست، دنیا رو به شکل یه دایره مسطح قطبی نشون میده، در حالی که توی بیشتر کلاسهای درس نقشه مرکاتور (Mercator projection) آویزونه که البته اون هم به خاطر نشون دادن نادرست اندازه خشکیها مورد انتقاده.
تکامل داروینی: قبل از داروین، نظریه لامارک (Lamarckian evolution) که میگفت صفات اکتسابی به نسل بعد منتقل میشن، طرفدار داشت. اما نظریه انتخاب طبیعی داروین یه پارادایم کاملا جدید رو به زیستشناسی معرفی کرد.
مثالهای امروزیتر: این انتقال پارادایمی هنوزم ادامه داره. چند تا مثال جدیدترش اینها هستن:
- توی پزشکی: گذار از «قضاوت بالینی» پزشک به «پزشکی مبتنی بر شواهد» (evidence-based medicine) که روی دادههای آماری و تحقیقاتی تاکید داره.
- توی روانشناسی اجتماعی: تغییر از روشهای آماری مشکوک (p-hacking) به سمت تاکید بر «تکرارپذیری» (replication) آزمایشها.
- توی مهندسی نرمافزار: گذار از «پارادایم منطقی» (Rational Paradigm) به «پارادایم تجربی» (Empirical Paradigm).
- توی هوش مصنوعی: تغییر از هوش مصنوعی کلاسیک به هوش مصنوعی «دادهمحور» (data-driven AI).
پارادایم فقط برای علم نیست، توی همه زندگی ما هست
هرچند کون بیشتر روی علوم طبیعی تمرکز داشت، اما مشاهداتش در مورد پارادایمها برای رشتههای دیگه هم کاملا صادقه. مفهوم پارادایم اونقدر گسترده شده که حالا به معنی «جهانبینی» (Worldview) هم به کار میره.
توی علوم اجتماعی، از این کلمه برای توصیف مجموعهای از تجربیات، باورها و ارزشهایی استفاده میشه که روی نحوه درک یه فرد از واقعیت و واکنشش به اون تاثیر میذاره. جامعهشناسها از عبارت «انتقال پارادایمی» برای اشاره به تغییری استفاده میکنن که در نحوه سازماندهی و درک واقعیت توسط یک جامعه رخ میده.
پارادایم غالب و عوامل شکلدهندهاش
وقتی از «پارادایم غالب» (Dominant Paradigm) حرف میزنیم، منظورمون ارزشها یا سیستم فکریایه که توی یه جامعه در یه زمان خاص، استانداردترین و رایجترینه. این پارادایمها هم تحت تاثیر پیشینه فرهنگی جامعه و هم شرایط تاریخی اون لحظه شکل میگیرن. یه سری عوامل هستن که کمک میکنن یه سیستم فکری به پارادایم غالب تبدیل بشه:
- سازمانهای حرفهای که به اون پارادایم مشروعیت میدن.
- رهبران پویا که اون پارادایم رو معرفی و ترویج میکنن.
- مجلات و ویراستارانی که در مورد اون سیستم فکری مینویسن و اطلاعاتش رو منتشر میکنن.
- آژانسهای دولتی که به اون پارادایم اعتبار میدن.
- آموزگارانی که با آموزش دادن اون ایدهها به دانشآموزان، پارادایم رو گسترش میدن.
- کنفرانسهایی که به بحث در مورد ایدههای اصلی اون پارادایم اختصاص دارن.
- پوشش رسانهای.
- گروههای مردمی که باورهای اصلی اون پارادایم رو میپذیرن.
- منابع مالی برای تحقیقات بیشتر در مورد اون پارادایم.
میشل فوکو (Michel Foucault)، فیلسوف فرانسوی، هم مفاهیم مشابهی مثل «اپیستمه» (episteme) و «گفتمان» (discourse) رو مطرح کرد که میشه اونها رو به عنوان جنبههایی از پارادایم به معنی اصلی کلمه در نظر گرفت.
پارادایمها در روانشناسی
رشته روانشناسی از زمان تاسیس رسمیش در سال ۱۸۷۹ توسط ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt) تا امروز، پارادایمهای مختلفی رو به خودش دیده. بیشتر دیدگاههای روانشناختی حول مشاهده رفتار انسان در یادگیری اجتماعی و تحت تاثیر مکاتب بزرگ روانشناسی مثل کارکردگرایی، رفتارگرایی، روانشناسی گشتالت و روانکاوی میچرخن. پنج تا پارادایم اصلی در طول تاریخ روانشناسی وجود داشته:
- پارادایم بیولوژیکی (Biological): این رویکرد روی قدرت نوروفیزیولوژی (سیستم عصبی) تمرکز داره. از این دیدگاه، نه تنها بدن انسان، بلکه اعمالش هم توسط سیستم عصبی کنترل میشن و داروهای ضد افسردگی یا فرکانسهای درمانی میتونن خلق و خو و در نتیجه رفتار رو تغییر بدن.
- پارادایم روانپویشی (Psychodynamic): این دیدگاه با زیگموند فروید (Sigmund Freud) و تاکیدش بر امیال ناخودآگاه در ذهن شروع شد. از این نظر، ذهن ناخودآگاه مثل یه فیلتر عمل میکنه که ما دنیا رو از پشت اون میبینیم.
- پارادایم رفتاری (Behavioral): رفتارگراها معتقد بودن که این محیطه که پاسخهای ما رو شکل میده و مفهوم اراده آزاد رو رد میکردن.
- پارادایم شناختی (Cognitive): روانشناسان شناختی از روانکاوی و رفتارگرایی فاصله گرفتن و روی این تمرکز کردن که انسان چطوری تعاملاتش با دنیا رو پردازش میکنه. همونطور که افلاطون گفته بود: «هیچ یادگیری بدون تامل وجود نداره».
- پارادایم انسانگرایانه (Humanistic): انسانگراها پارادایمهای قبلی رو کنار گذاشتن تا اراده آزاد رو برای هر فرد منحصر به فردی بپذیرن. این دیدگاه انسان رو موجودی خوب میدونه که یه انگیزه درونی برای خودشکوفایی و ساختن دنیایی بهتر داره.
پارادایمهای اجتماعی و جامعهشناسی
یه پارادایم اجتماعی نحوه تعامل گروهها با هم رو هدایت میکنه. مثلا، جوامع جمعگرا که در شرق رایج هستن، برای همرنگ جماعت شدن ارزش قائلن، در حالی که تفکر جوامع فردگرا برای نوآوری و متمایز بودن از دیگران ارزش قائله. به همین دلیل، کشورهایی مثل آمریکا اغلب در زمینه فناوریهای نوآورانه و روحیه کارآفرینی پیشرو هستن.
در جامعهشناسی، پارادایمها چارچوبهایی هستن که از طریق اونها به جامعه نگاه میکنیم. چون جامعهشناسی با رفتار گروهها سر و کار داره، این موضوع روی همه ما تاثیر میذاره. جامعهشناسها قبول دارن که نمیشه فقط با یه رویکرد به تعاملات مردم نگاه کرد و بهتره برای هر موقعیت فرهنگی خاص، بهترین رویکرد رو انتخاب کرد. چند تا از پارادایمهای نظری مهم توی جامعهشناسی اینها هستن:
- ساختارگرایی-کارکردگرایی (Structural Functionalism): این دیدگاه به روشهایی مربوط میشه که بخشهای مختلف یه جامعه یا فرهنگ با هم در ارتباطن و به هم وابستهان تا یه کل کارآمد رو تشکیل بدن. مثلا، دولت در شهرها خدماتی مثل مدرسه و بزرگراه ارائه میده و در مقابل، ساکنان مالیات میدن تا دولت بتونه به کارش ادامه بده. این یه رابطه وابستهاس که هر دو طرف برای عملکرد کل شهر با هم همکاری میکنن.
- کنش متقابل نمادین (Symbolic Interactionism): این رویکرد به تحلیل روشهایی میپردازه که مردم با استفاده و تفسیر معانی متصل به نمادهای اجتماعی و فرهنگی با هم تعامل میکنن. مثلا، روبان صورتی نماد حمایت از آگاهیرسانی در مورد سرطان سینه است، هرچند خود اون پارچه صورتی ذاتا معنای خاصی نداره.
- نظریه تضاد (Conflict Theory): این نظریه که از کارهای کارل مارکس (Karl Marx) در قرن نوزدهم رشد کرد، عمدتا به تضادها و تاثیرات منفیای مربوط میشه که جوامع رو تحت تاثیر قرار میدن و شکل میدن. مثلا برای درک درگیری بین اسرائیلیها و فلسطینیها میشه از این نظریه استفاده کرد. هر دو طرف اهداف و سیستمهای اعتقادی متفاوتی دارن که اونها رو در رقابت مستقیم برای قدرت قرار میده.
علاوه بر این سه مورد، چهار پارادایم اصلی دیگه هم در جامعهشناسی مطرح میشن:
- پوزیتیویسم (Positivism): این پارادایم در دوره روشنگری (قرن ۱۷ و ۱۸) با افرادی مثل گالیله، کوپرنیک، دکارت و لاک ظهور کرد. محققان به جای پذیرش حقیقت دیکته شده توسط نخبگان، شروع به جمعآوری شواهد تجربی برای خودشون کردن. این پارادایم معتقده که یه واقعیت عینی و قابل اندازهگیری وجود داره.
- ساختگرایی اجتماعی (Social Constructionism): این دیدگاه که در سال ۱۹۳۰ با جورج مید (George Mead) شروع شد، میگه که انسان شخصیت خودش رو از طریق تعامل اجتماعی میسازه. از این نظر، هیچ واقعیت عینی وجود نداره و این ما هستیم که با تعاملاتمون واقعیت رو میسازیم. جالبه که این پارادایم با بحث بزرگ فیزیک کوانتوم هم همخونی داره که میگه این مشاهدهگره که واقعیت رو خلق میکنه.
- نظریههای انتقادی (Critical Theories): این پارادایم به جای جستجوی دانش، به دنبال استفاده از نظریه برای ایجاد تغییرات اجتماعی مثبته. طرفدارانش روی ساختارهای قدرت پنهان در ارتباطات تمرکز میکنن که میتونن به عنوان تاثیر منفی بر جامعه استفاده بشن.
- پستمدرنیسم (Postmodernism): این پارادایم به آیندهای نگاه میکنه که تمدن به یه استاندارد تکنولوژیکی مدرن رسیده. پستمدرنیسم روی این تاکید داره که فرد خودش میتونه قضاوت کنه که حقیقت چیه. این دیدگاه همه چیز رو زیر سوال میبره و فرد رو تنها داور تجربه میدونه.
چالشها، بحثها و دیدگاههای متفاوت
مفهوم پارادایم اونقدرها هم ساده و بیدردسر نیست و بحثهای زیادی حول و حوشش وجود داشته و داره.
فلج پارادایمی: گیر کردن در جعبه فکری
یکی از بزرگترین موانع برای یه انتقال پارادایمی، چیزیه که بهش میگن «فلج پارادایمی» (Paradigm Paralysis). این یعنی ناتوانی یا امتناع از دیدن فراتر از مدلهای فکری فعلی. یه جورایی مثل اینه که توی یه جعبه گیر کرده باشی و نخوای بیرونش رو نگاه کنی. این مفهوم به چیزی که روانشناسها بهش میگن «سوگیری تایید» (Confirmation Bias) خیلی نزدیکه؛ یعنی ما فقط دنبال اطلاعاتی میگردیم و فقط اطلاعاتی رو قبول میکنیم که باورهای قبلی ما رو تایید کنن.
تاریخ پر از مثالهای فلج پارادایمیه. مثلا مخالفت با نظریه خورشید-مرکزی آریستارخوس، کوپرنیک و گالیله، یا رد شدن کشف عکاسی الکترواستاتیک (دستگاه کپی) و ساعت کوارتز در ابتدا، همشون نمونههایی از این پدیده هستن.
عدم توافقپذیری: وقتی دو دنیا با هم حرف نمیزنن
یکی از مفاهیم جالب و بحثبرانگیز کون، «عدم توافقپذیری» (Incommensurability) بود. اون میگفت وقتی یه انتقال پارادایمی رخ میده، دو تا پارادایم (قدیمی و جدید) اونقدر با هم متفاوتن که نمیشه به راحتی با هم مقایسهشون کرد. چون حتی معیارها و استانداردهای قضاوت هم با پارادایم عوض میشن. یعنی کلماتی مثل «بهتر»، «مهمتر» یا «پیشرفت» توی هر پارادایم معنی متفاوتی دارن.
کون برای توضیح این موضوع، از مثال توهم بصری «اردک-خرگوش» استفاده میکرد. این یه عکسه که هم میشه توش یه اردک دید و هم یه خرگوش، ولی نمیشه هر دو رو همزمان دید. وقتی دیدگاهت از اردک به خرگوش «شیفت» میکنه، انگار وارد یه دنیای بصری جدید شدی. انتقال پارادایمی هم یه همچین حالتی داره.
آیا همیشه پای یک انقلاب در میان است؟
ایده کون در مورد تغییرات ناگهانی و انقلابی خیلی جذاب بود، اما آیا علم همیشه اینجوری پیشرفت میکنه؟ خود کون بعدها قبول کرد که شاید روند پیشرفت علم تدریجیتر باشه. مثلا نسبیت انیشتین به طور کامل نیوتن رو رد نکرد، بلکه نظریهاش رو بازتعریف کرد.
متفکران دیگهای هم اومدن و مدلهای جایگزینی برای ایده کون ارائه دادن:
- ایمره لاکاتوش (Imre Lakatos) و «برنامههای پژوهشی»: لاکاتوش به جای پارادایم، از مفهوم «برنامه پژوهشی» (Research Programmes) استفاده کرد. از نظر اون، دانشمندا توی این برنامهها کار میکنن. هر برنامه پژوهشی یه سری فرضیات بنیادی داره که موقتا بالاتر از شواهد تجربی قرار میگیرن. این به دانشمندا اجازه میده که ناهنجاریها رو موقتا کنار بذارن و به کارشون ادامه بدن، به این امید که در آینده حل بشن.
- لری لاودن (Larry Laudan) و «سنتهای پژوهشی»: لاودن هم مفهوم مشابهی به اسم «سنت پژوهشی» (Research Traditions) رو مطرح کرد. اون معتقد بود چیزی شبیه پارادایم توی علوم اجتماعی هم وجود داره (برخلاف نظر کون). لاودن همچنین اشاره کرد که بعضی از ناهنجاریها اگه برای مدت طولانی حل نشن و هیچ جایگزین بهتری هم پیدا نشه، میتونن «خفته» بشن.
آیا علوم اجتماعی پارادایم دارند؟
این یکی از بزرگترین بحثهاست. خود کون معتقد بود مفهوم پارادایم برای علوم اجتماعی مناسب نیست. اون میگفت من دقیقا این مفهوم رو برای جدا کردن علوم طبیعی از علوم اجتماعی ساختم. وقتی کون در سال ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ در مرکز مطالعات پیشرفته علوم رفتاری بود، دید که دانشمندان علوم اجتماعی هیچوقت در مورد ماهیت مسائل و روشهای علمی مشروع با هم توافق ندارن.
متی دوگان (Mattei Dogan)، یه جامعهشناس فرانسوی، هم از این ایده دفاع کرد و گفت توی علوم اجتماعی اصلا پارادیمی وجود نداره، چون مفاهیم چندمعنایی هستن، محققان عمدا کارهای همدیگه رو نادیده میگیرن و مکاتب فکری مختلفی با هم در رقابتن.
اما در مقابل، افرادی مثل لاودن معتقدن که میشه این مفاهیم رو برای علوم اجتماعی هم به کار برد. شاید کل یه رشته مثل «جامعهشناسی» یه پارادایم واحد نداشته باشه، اما هر کدوم از زیرشاخهها و مکاتب رقیب در درون اون رشته، میتونن پارادایم، برنامه پژوهشی یا سنت پژوهشی خودشون رو داشته باشن که تحقیقاتشون رو هدایت میکنه.
پارادایمها در دنیای تحقیقات امروزی
امروزه مفهوم پارادایم، به خصوص توی دنیای تحقیقات، خیلی جدی گرفته میشه. وقتی یه محقق میخواد یه پروژه رو شروع کنه، باید بدونه که از چه پارادایمی داره به موضوع نگاه میکنه. این پارادایم روی همه چیز تاثیر میذاره، از سوال تحقیق گرفته تا روش جمعآوری و تحلیل دادهها.
هر پارادایم تحقیقی بر اساس سه ستون اصلی شکل میگیره: هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی.
- هستیشناسی (Ontology): این ستون به ماهیت واقعیت میپردازه. سوال اصلیش اینه: آیا یه واقعیت واحد و عینی وجود داره یا واقعیتهای متعددی وجود دارن؟ مثلا یه محقق پزشکی که داره روی یه دارو کار میکنه، احتمالا معتقده یه واقعیت واحد وجود داره (دارو یا اثر میکنه یا نمیکنه). اما یه انسانشناس که داره فرهنگ یه قبیله رو بررسی میکنه، احتمالا معتقده واقعیتهای متعددی وجود دارن که از دیدگاههای مختلف قابل تفسیرن.
- معرفتشناسی (Epistemology): این ستون به مطالعه دانش و اینکه ما چطور میتونیم واقعیت رو بشناسیم مربوطه. سوالش اینه: چطوری میشه دانش به دست آورد و اعتبارش رو سنجید؟ محقق پزشکی که به واقعیت واحد معتقده، یه رویکرد عینی و بدون دخالت نظر شخصی در پیش میگیره. اما انسانشناس، رویکردی ذهنیتر داره و نتایجش در بستر فرهنگی اون جامعه قابل درکه.
- روششناسی (Methodology): این ستون به این میپردازه که چطور باید محیط رو بررسی کنیم و دانش به دست اومده رو تایید کنیم. سوالش اینه: «چطوری باید دنبال جواب بگردیم؟». اینجاست که روشهای مشخص جمعآوری داده (مثل آزمایش بالینی، مصاحبه، مشاهده) و تحلیل اونها مشخص میشه.
بر اساس این سه ستون، انواع مختلفی از پارادایمهای تحقیقی شکل گرفتن:
- پارادایم پوزیتیویستی (Positivist): معتقدان به این پارادایم باور دارن که یه واقعیت واحد و قابل اندازهگیری وجود داره. برای همین، این محققان معمولا از روشهای کمی (Quantitative) مثل آمار و ارقام استفاده میکنن. این پارادایم بیشتر توی علوم طبیعی کاربرد داره.
- پارادایم تفسیری (Interpretivism): تفسیریها به وجود واقعیتهای متعدد باور دارن. این پارادایم پایه و اساس بیشتر تحقیقات کیفی (Qualitative) در علوم اجتماعیه. اونها معتقدن رفتار انسان اونقدر پیچیدهاس که نمیشه با مدلهای احتمالی بررسیش کرد و دانش فقط از طریق تفسیر معنایی که آدما به رفتارهاشون میدن به دست میاد.
- پارادایم عملگرایانه (Pragmatism): عملگراها معتقدن واقعیت دائما در حال تغییره. برای همین به جای چسبیدن به یه پارادایم، از هر چارچوبی که برای سوال تحقیقشون مناسبتر باشه استفاده میکنن. اونها اغلب روشهای کمی و کیفی رو با هم ترکیب میکنن (تحقیقات آمیخته یا Mixed-Method).
- پارادایم تحولآفرین (Transformative): طرفداران این پارادایم معتقدن که پوزیتیویسم و تفسیریگرایی تجربیات جوامع به حاشیه رانده شده رو به درستی نشون نمیدن. هدف اونها حمایت از عدالت اجتماعی و ایجاد تغییرات تحولآفرینه.
- پارادایم پساپوزیتیویستی (Post-positivism): اینها از ایده واقعیت به عنوان یه قطعیت مطلق فاصله میگیرن و دیدگاه ذهنیتری دارن. اونها معتقدن که نتایج تحقیق هیچوقت نمیتونن کاملا عینی باشن و دیدگاه و سوگیریهای محقق همیشه روی نتایج تاثیر میذاره.
چطور پارادایم شخصی خودمون رو تغییر بدیم؟
این مفهوم فقط برای تحقیقات نیست. هر کدوم از ما یه پارادایم شخصی داریم که از باورها، عادتها و رفتارهامون تشکیل شده و روی کار و زندگیمون تاثیر میذاره. اگه بخوایم این پارادایم رو تغییر بدیم و رشد کنیم، میشه از این پنج قدم استفاده کرد:
- عنصر پارادایمی که میخوای تغییر بدی رو مشخص کن: دقیقا کدوم بخش از جهانبینی یا کدوم عادت پنهانت داره روی زندگیت تاثیر منفی میذاره؟
- اهدافت رو بنویس: نوشتن اهداف مشخص، اونها رو توی ناخودآگاهت ثبت میکنه.
- ذهنیتت رو تنظیم کن: عمدا افکارت رو به سمت حمایت از اهدافت هدایت کن. کارهایی مثل ژورنالنویسی یا وقت گذروندن با آدمهای همفکر میتونه کمک کنه.
- کارهای ناراحتکننده انجام بده: برای تغییر واقعی باید از منطقه امن خودت خارج بشی. این کار ناخودآگاهت رو از عادتهای همیشگیش خارج میکنه.
- تمرین کن اون کسی باشی که میخوای بشی: با تکرار رفتارهای جدید، عادتهای قدیمی رو میشکنی و پارادایم جدید رو در خودت تثبیت میکنی.
در نهایت، کلمه پارادایم امروزه توی حوزههای خیلی متنوعی استفاده میشه. از طراحی (که در اونجا به الگوهای موفق قبلی برای حل مسائل اشاره داره) گرفته تا سایبرنتیک (که به برنامهای برای نظم دادن به آشفتگی گفته میشه). حتی شرکتهایی هم هستن که از این اسم استفاده میکنن، مثل شرکت Paradigm Health که ماموریتش رو مهندسی مجدد آزمایشهای بالینی حول محور مراقبت از بیمار تعریف کرده تا همه بیماران به جدیدترین روشهای درمانی دسترسی داشته باشن.
دیدگاهتان را بنویسید