GeekAlerts

جایی برای گیک‌ها

ماجرای بمباران اتمی هیروشیما از نگاه خدمه و خلبانان ماموریت انولاگی

ماجرای بمباران اتمی هیروشیما از نگاه خدمه و خلبانان ماموریت انولاگی

هشتاد سال از روزی میگذره که آمریکا اولین بمب اتم رو روی شهر هیروشیما انداخت؛ روزی که یکی از نقاط عطف جنگ جهانی دوم به حساب میاد. مجله انلاین «منتال فلاس» یادآوری میکنه که «دوازده نفر در اون پرواز حضور داشتن» و اضافه میکنه که «تقریبا همه اونها بعد از جنگ حرفی برای گفتن داشتن».

این گروه دوازده نفره از بقیه بخشهای ارتش جدا شده بودن و به صورت کاملا مخفیانه آموزش میدیدن. حتی اعضای خود گروه هم فقط در حدی اطلاعات داشتن که برای انجام وظیفه شون لازم بود و نه بیشتر. این گروه در سال ۱۹۴۵ به همراه ۱۵ بمب‌افکن بی-۲۹، خدمه پرواز، خدمه زمینی و پرسنل دیگه به جزیره تینیان اعزام شدن که در مجموع حدود ۱۷۷۰ نفر رو شامل میشد. ماموریت پرتاب بمب اتم روی هیروشیما در ژاپن (که بهش ماموریت ویژه ۱۳ میگفتن) با هفت هواپیما انجام شد، اما اون هواپیمایی که در تاریخ موند، «انولا گی» بود.

داستان مسلح کردن بمب در آسمان

یکی از نکات جالب این ماموریت، نحوه مسلح کردن بمب بود. کتاب تاریخ شفاهی جدیدی به اسم «شیطان دستش را به سوی آسمان دراز کرد: تاریخ شفاهی ساخت و رهاسازی بمب اتم» که توسط واشنگتن پست هم بخشهایی از اون منتشر شده، به این ماجرا میپردازه.

سرهنگ پاول دبلیو. تیبت، خلبان اصلی انولا گی، اینطور تعریف میکنه: «فقط هشت دقیقه از زمین بلند شده بودیم که کاپیتان ویلیام اس. «دیک» پارسونز و ستوان موریس آر. جپ‌سون خودشون رو به محفظه بمب رسوندن تا یک قطعه اورانیوم و خرج انفجاری متعارف رو در هسته اون سلاح عجیب و غریب قرار بدن. من با خودم فکر میکردم چرا بهش میگیم «پسر کوچولو».»

این بمب که اسمش «پسر کوچولو» (Little Boy) بود، قطری حدود ۲۸ اینچ (حدود ۷۱ سانتیمتر) و طولی برابر با ۱۲ فوت (حدود ۳.۶ متر) داشت. وزنش کمی بیشتر از ۹۰۰۰ پوند (حدود ۴ تن) بود و با اون رنگ خاکستری ماتش، شبیه یک هیولای زشت به نظر میرسید.

ستوان موریس آر. جپ‌سون، یکی دیگه از خدمه انولا گی، دلیل این کار رو توضیح میده. به گفته اون، پارسونز نفر دوم فرماندهی نظامی در پروژه منهتن بود و طراحی سلاح «پسر کوچولو» هم کار خود اون بود. پارسونز خیلی نگران بود که هواپیماهای بی-۲۹ که با بمبهای معمولی پر شده بودن، موقع بلند شدن از باند در جزیره تینیان سقوط کنن. اون میترسید که اگه همچین اتفاقی برای انولا گی بیفته، پرتابه اورانیوم ۲۳۵ داخل بمب به سمت هدف اورانیوم ۲۳۵ حرکت کنه و این موضوع میتونست باعث یک انفجار اتمی سطح پایین در خود جزیره تینیان بشه.

جپ‌سون ادامه میده که پارسونز به تصمیم خودش، اعلام کرد که در ماموریت هیروشیما شرکت میکنه و بعد از اینکه انولا گی به اندازه کافی از تینیان دور شد، خودش شخصا بمب رو مسلح میکنه. سرهنگ تیبت هم این موضوع رو تایید میکنه و میگه: «اینجوری، اگه سقوط میکردیم، فقط هواپیما و خدمه، از جمله خود پارسونز، از بین میرفتن…». در حین این عملیات، جپ‌سون چراغ قوه رو نگه داشته بود و پارسونز با مکانیزم بمب کلنجار میرفت تا خرج انفجاری رو وارد کنه؛ همون خرجی که قرار بود یک قطعه اورانیوم رو به سمت قطعه دیگه پرتاب کنه و واکنش زنجیره‌ای فوری رو به وجود بیاره که به انفجار اتمی منجر میشد.

خاطرات و دیدگاه‌های دوازده خدمه پرواز

هر کدوم از دوازده نفری که در اون پرواز تاریخی حضور داشتن، بعد از جنگ مسیر متفاوتی رو در پیش گرفتن. بعضی‌ها ترجیح دادن کمتر در موردش صحبت کنن و بعضی‌های دیگه در مورد جایگاهشون در تاریخ حرف زدن. در ادامه نگاهی میندازیم به داستان هر کدوم از اونها، بر اساس حرفهای خودشون.

۱. سرهنگ پاول تیبت، فرمانده و خلبان (Colonel Paul Tibbets)

پاول تیبت در سپتامبر ۱۹۴۴ برای فرماندهی ماموریت پرتاب بمب انتخاب شد و خودش بقیه خدمه رو انتخاب کرد. اون هواپیمایی که باهاش پرواز میکردن رو به یاد مادرش، «انولا گی» نامگذاری کرد. تیبت تا سال ۱۹۶۶ در نیروی هوایی باقی موند و به درجه سرتیپی رسید. بعد از بازنشستگی هم تا سال ۱۹۷۰ به عنوان مدیر اجرایی در صنعت هوانوردی کار کرد.

تیبت در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰۲ با استادس ترکل گفت که هیچوقت در مورد این ماموریت تردید نکرده:

«اولا، من وارد نیروی هوایی شدم تا با تمام توانم از ایالات متحده دفاع کنم. این چیزیه که بهش باور دارم و براش کار میکنم. دوما، من تجربه خیلی زیادی با هواپیماها داشتم… شغلهایی داشتم که هیچ دستورالعمل مشخصی برای انجامشون وجود نداشت، و بعد البته این ماموریت رو با افکار خودم در مورد چگونگی انجامش کنار هم چیدم، چون وقتی دستور رو گرفتم، گفته شده بود که باید در همه حال خودکفا باشم. در مسیر رسیدن به هدف داشتم فکر میکردم: نمیتونم هیچ اشتباهی رو که مرتکب شده باشم به یاد بیارم. شاید یه اشتباه کردم: شاید بیش از حد مطمئن بودم. در ۲۹ سالگی اونقدر اعتماد به نفس داشتم که فکر میکردم هیچ کاری نیست که نتونم انجامش بدم. البته این در مورد هواپیماها و آدمها صدق میکرد. پس نه، من مشکلی باهاش نداشتم. میدونستم که کار درستی کردیم چون وقتی فهمیدم قراره این کار رو انجام بدیم، با خودم فکر کردم، بله، ما قراره آدمهای زیادی رو بکشیم، ولی به خدا قسم قراره جانهای زیادی رو هم نجات بدیم. ما مجبور به حمله زمینی به ژاپن نخواهیم شد.»

تیبت در سال ۲۰۰۷ در سن ۹۲ سالگی از دنیا رفت. اون وصیت کرده بود که جسدش سوزانده بشه و هیچ سنگ قبر یا یادبودی براش ساخته نشه، چون نمیخواست محل یادبودش به مکانی برای تجمع معترضان سلاحهای هسته‌ای تبدیل بشه.

۲. کاپیتان رابرت لوئیس، کمک خلبان (Captain Robert Lewis)

رابرت لوئیس قبل از هر چیزی یک خلبان بود. اون از اینکه فرمانده تیبت اسم هواپیما رو «انولا گی» گذاشته بود ناراحت بود. با این حال، به ماموریت متعهد بود و با وجود خصومتی که با تیبت داشت، احترام اون رو به دست آورد. لوئیس برخلاف دستورات، در طول پرواز به سمت هیروشیما، خاطرات ماموریت رو در یک دفترچه یادداشت میکرد. اون بعدها این دفترچه رو به قیمت ۳۷ هزار دلار فروخت و همین دفترچه در سال ۲۰۰۲ در یک حراجی به قیمتی تقریبا ده برابر فروخته شد.

لحظاتی بعد از رها شدن بمب، لوئیس در دفترچه خاطراتش نوشت:

«مطمئنم تمام خدمه حس کردن که این تجربه فراتر از چیزی بود که هر انسانی تا به حال ممکن میدونسته. درک کردنش غیرممکن به نظر میرسه. ما دقیقا چند نفر رو کشتیم؟ صادقانه حس میکنم در پیدا کردن کلماتی برای توضیح این ماجرا ناتوانم، یا شاید باید بگم: «خدای من، ما چه کار کردیم». اگه صد سال هم زندگی کنم، هیچوقت اون چند دقیقه رو از ذهنم بیرون نخواهم کرد.»

لوئیس بعدها در زندگیش از این ماموریت دفاع کرد و گفت: «من کمک کردم تا دنیا به مکان امن‌تری تبدیل بشه. از اون موقع هیچکس جرات نکرده بمب اتمی پرتاب کنه. اینطوری میخوام به یاد آورده بشم. مردی که به انجام این کار کمک کرد.» لوئیس در سال ۱۹۸۳ در سن ۶۵ سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت.

۳. کاپیتان تئودور «داچ» ون کرک، مسیریاب (Captain Theodore “Dutch” Van Kirk)

کاپیتان نیروی هوایی، تئودور ون کرک، قبل از هیروشیما از قدرت تخریب بمب اتمی خبر نداشت. اون موقع ۲۴ سالش بود و تجربه ۵۸ ماموریت در شمال آفریقا رو داشت. پاول تیبت بهش گفته بود که این ماموریت جنگ رو کوتاه یا تمام میکنه، اما ون کرک قبلا هم این حرف رو شنیده بود. ماجرای هیروشیما باعث شد که باورش بشه.

ون کرک معتقد بود بمباران هیروشیما ارزشش رو داشت چون جنگ رو قبل از حمله زمینی به ژاپن تموم کرد؛ حمله‌ای که میتونست برای هر دو طرف ویرانگر باشه. اون به آسوشیتدپرس گفته بود: «صادقانه باور دارم که استفاده از بمب اتمی در دراز مدت جان انسانها رو نجات داد. جانهای زیادی نجات پیدا کرد. بیشتر جانهایی که نجات پیدا کردن، ژاپنی بودن.»

در سال ۲۰۰۵، ون کرک به نزدیکترین حالتی که میشد بهش پشیمانی گفت، رسید:

«دعا میکنم هیچ انسانی مجبور نشه دوباره اون صحنه رو ببینه. چه اتلاف وحشتناکی، چه از دست دادن جانی… ما اولین بمب اتمی رو رها کردیم، و امیدوارم هرگز بمب دیگه‌ای وجود نداشته باشه. دعا میکنم که برای همیشه درسی گرفته باشیم. اما مطمئن نیستم که گرفته باشیم.»

بعد از جنگ، ون کرک مدرک کارشناسی ارشد در مهندسی شیمی گرفت و تا زمان بازنشستگیش در شرکت «دوپونت» کار کرد. ون کرک در سال ۲۰۱۴ از دنیا رفت.

۴. سرگرد توماس فربی، بمب‌انداز (Major Thomas Ferebee)

توماس فربی کسی بود که دکمه پرتاب بمب روی هیروشیما رو فشار داد. اون هم قبل و هم بعد از انجام وظیفه‌اش در هواپیما خوابیده بود. بعد از جنگ، فربی در نیروی هوایی موند و در فرماندهی استراتژیک هوایی و جنگ ویتنام خدمت کرد و همیشه از ماموریتشون دفاع میکرد. اون در سال ۱۹۷۰ به نیوزویک گفت: «من متقاعد شدم که بمباران با پایان دادن به جنگ، جانهای زیادی رو نجات داد.»

البته این به این معنی نبود که در مورد استفاده بیشتر از این سلاحها نظری نداشت. اون در سال ۱۹۹۵ به «شارلوت آبزرور» گفت: «حالا ما باید به عقب نگاه کنیم و به یاد بیاریم که فقط یک بمب، یا دو بمب، چه کاری انجام داد… بعد فکر میکنم باید بفهمیم که این اتفاق نباید دوباره تکرار بشه.» فربی با درجه سرهنگ تمامی از نیروی هوایی بازنشسته شد و در سال ۲۰۰۰ در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

۵. ستوان جیکوب بیزر، متخصص اقدامات متقابل الکترونیکی (Lieutenant Jacob Beser)

جیکوب بیزر، متخصص رادار نیروی هوایی ارتش، تنها کسی بود که هم در ماموریت بمباران هیروشیما با انولا گی و هم سه روز بعد در بمباران ناکازاکی با هواپیمای «باکس کار» حضور داشت. اون نمیتونست انفجار بمبها رو تماشا کنه چون وظیفه‌اش این بود که مراقب سیگنالهای خارجی باشه که ممکن بود باعث انفجار زود هنگام بمب بشن و بعد هم سیگنالهایی که نشون دهنده انفجار درست بودن رو ارزیابی کنه.

در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۸۵ با واشنگتن پست، از بیزر پرسیده شد که آیا دوباره این کار رو انجام میده. اون جواب داد:

«با توجه به همون شرایط در همون چارچوب، جواب بله است. هرچند، باید قبول کرد که اون شرایط الان وجود نداره. احتمالا هرگز هم دوباره به وجود نخواهد اومد. من هیچ حسرت و پشیمونی در موردش ندارم. تا جایی که به کشور ما مربوط میشد، ما سه سال رو در جنگ گذرونده بودیم و وارد سال چهارم میشدیم. دنیا واقعا از دهه ۳۰ میلادی در چین به طور مداوم در جنگ بود و میلیونها و میلیونها نفر کشته شده بودن. به این اضافه کنید کشتار عمدی که در اروپا اتفاق افتاد، و بعدش خنده‌داره که بگیم، وای، ببینید این همه آدم در یک لحظه به قتل رسیدن.»

«در نوامبر ۱۹۴۵، یک حمله زمینی به ژاپن برنامه‌ریزی شده بود. سه میلیون سرباز قرار بود علیه ژاپن به کار گرفته بشن. حدود سه میلیون ژاپنی هم برای دفاع از سرزمینشون سنگر گرفته بودن و پتانسیل تلفات بیش از یک میلیون نفر وجود داشت. این چیزی بود که ازش جلوگیری شد. اگه بالاترین آمار تلفات هر دو شهر رو در نظر بگیرید، مثلا ۳۰۰ هزار تلفات ترکیبی در هیروشیما و ناکازاکی، در مقابل یک میلیون، متاسفم که میگم، این یک معامله خوبه. این یک نگاه خیلی سرده، اما تنها راه نگاه کردن بهش همینه. حالا اگه به فردا نگاه کنیم، اون یه بحث دیگه‌اس. من جواب آماده‌ای برای اون ندارم.»

بعد از جنگ، بیزر به عنوان مهندس در آزمایشگاههای ساندیا کار کرد، جایی که تحقیقات هسته‌ای ادامه داشت و بعد هم در شرکت وستینگهاوس روی پروژه‌های طبقه‌بندی شده برای ارتش کار کرد. اون در سال ۱۹۸۵ بازنشسته شد و در سال ۱۹۹۲ در سن ۷۱ سالگی بر اثر سرطان درگذشت.

۶. گروهبان جوزف استیبوریک، اپراتور رادار (Sergeant Joseph Stiborik)

والدین جوزف استیبوریک از چکسلواکی به آمریکا مهاجرت کرده و در تگزاس ساکن شده بودن. اون بعد از ورود آمریکا به جنگ، داوطلبانه به نیروی هوایی ارتش پیوست و کار با سیستمهای رادار هواپیما رو یاد گرفت. در انولا گی، استیبوریک ۳۰ ساله به مسیریابی کمک میکرد و مراقب پارازیتها و دخالتهای دشمن بود.

به گفته پیتر جی. کوزنیک، مدیر موسسه مطالعات هسته‌ای در دانشگاه امریکن، استیبوریک به یاد میاره که خدمه در پرواز برگشت به تینیان «در سکوتی مات و مبهوت نشسته بودن». اون بعدها یادآوری کرد:

«من گیج و مبهوت بودم. یادتون باشه، هیچکس تا اون موقع ندیده بود که یک بمب اتمی چه کاری میتونه بکنه. اینجا یک شهر کامل بود که تقریبا به بزرگی دالاس بود، یک دقیقه قبل سالم و سرپا بود و دقیقه بعد ناپدید شده و با آتش و دود پوشیده شده بود… در مسیر برگشت به پایگاه، تقریبا هیچ صحبتی رو به یاد نمیارم. حدس میزنم выразить اون حس در کلمات خیلی سخت بود. ما همه در نوعی حالت شوک بودیم. فکر میکنم مهمترین چیزی که در ذهن همه ما بود این بود که این چیز قراره به جنگ پایان بده و ما سعی میکردیم اینطوری بهش نگاه کنیم.»

استیبوریک در سال ۱۹۸۴ در سن ۶۹ سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت.

۷. ستوان دوم موریس جپ‌سون، کارشناس تسلیحات (2nd Lieutenant Morris Jeppson)

موریس جپ‌سون فقط ۲۳ سالش بود که برای همراهی بمب اتمی در انولا گی انتخاب شد. وظیفه اون مسلح کردن بمب و اطمینان از عملکرد صحیحش بود. جپ‌سون این قدرت رو داشت که اگه مشکلی پیش میومد، ماموریت رو لغو کنه. این اولین و آخرین ماموریت جنگی اون بود.

جپ‌سون در توسعه مکانیک بمب کار کرده بود و بعد از جنگ هم در مسیر هسته‌ای باقی موند. اون در برکلی فیزیک خوند و در آزمایشگاه تشعشعات اونجا کار کرد. بعدا در آزمایشگاه لارنس لیورمور روی توسعه سلاحهای گرما-هسته‌ای هیدروژنی کار کرد. جپ‌سون در ادامه به اختراع و فروش ماشین‌آلات پیشرفته برای مصارف پزشکی و صنعتی مشغول شد.

در سال ۱۹۹۵، جپ‌سون در مصاحبه‌ای با «لاس وگاس سان» به ماموریت هیروشیما نگاه کرد و گفت:

«تا جایی که یادم میاد، فکر و خیال زیادی در کار نبود… شما یک وظیفه داشتید، و فقط انجامش میدادید. هیچ احساساتی در کار نبود. تستهای زیادی انجام شده بود و آموزشهای زیادی دیده بودیم و آدمهای این ماموریت فقط کاری رو که قرار بود انجام بدن، انجام دادن.»

جپ‌سون در سال ۲۰۱۰ از دنیا رفت.

۸. سرباز ریچارد نلسون، اپراتور رادار (Private Richard Nelson)

ریچارد نلسون جوانترین عضو خدمه انولا گی بود. اون در آگوست ۱۹۴۵ فقط ۲۰ سال داشت. اون خبر بمباران اتمی رو با کد به مافوقهاش مخابره کرد و اونها هم پیام رو به رئیس جمهور ترومن رسوندن: «نتایج عالی بود». بعد از جنگ، نلسون مدرک مدیریت بازرگانی گرفت و به عنوان فروشنده مشغول به کار شد. پنجاه سال بعد، اون هیچ پشیمونی از نقشش در این ماموریت نداشت. به گفته «ریورساید پرس-انترپرایز» کالیفرنیا، اون گفته بود:

«جنگ چیز وحشتناکیه… میگیره و نابود میکنه. هر کسی برای آدمهایی که کشته میشن متاسف میشه. ما همه انسانیم. اما من از اینکه در این کار شرکت کردم متاسف نیستم. اگه از قبل نتایج ماموریت رو میدونستم، باز هم این پرواز رو انجام میدادم.»

نلسون در سال ۲۰۰۳ در سن ۷۷ سالگی بر اثر عوارض ناشی از آمفیزم درگذشت.

۹. گروهبان یکم رابرت کارون، توپچی دم (Staff Sergeant Robert Caron)

باب کارون، توپچی دم انولا گی، کتابی به اسم «آتش هزار خورشید» در مورد این ماموریت نوشت. با وجود عنوانی که برای کتابش انتخاب کرده بود، اون هیچوقت از اینکه بخشی از تاریخ بوده پشیمون نشد. اون در سال ۱۹۹۵ به «راکی مانتین نیوز» گفت: «نه پشیمونی، نه کابوس… ما ماموریتمون رو انجام دادیم.»

کارون در سال ۱۹۹۵ در سن ۷۵ سالگی بر اثر ذات‌الریه درگذشت.

۱۰. گروهبان یکم وایت دوزنبری، مهندس پرواز (Staff Sergeant Wyatt Duzenbury)

وقتی بقیه خدمه به بمب و خود ماموریت رسیدگی میکردن، وایت دوزنبری مراقب موتورها و بقیه سیستمهای انولا گی بود. اون انتخاب شدن برای این ماموریت مخفی که قرار بود جنگ رو کوتاه کنه، یک افتخار میدونست. بعد از سال ۱۹۴۵، اون در نیروی هوایی موند. دوزنبری در سال ۱۹۸۵ به «لنسینگ استیت ژورنال» گفت:

«به ما گفتن برید، روشنش کردیم، انداختیمش، و برگشتیم خونه… شخصا حس میکنم که اگه ما اون بمب رو ننداخته بودیم، و خدمه دیگه بمبشون رو روی ناکازاکی ننداخته بودن، برای ایجاد یک سرپل ساحلی برای حمله به ژاپن، جون هزاران سرباز آمریکایی از دست میرفت.»

دوزنبری در سال ۱۹۹۲ در سن ۷۱ سالگی درگذشت.

۱۱. گروهبان رابرت اچ. شومارد، دستیار مهندس پرواز (Sergeant Robert H. Shumard)

رابرت شومارد به مهندس پرواز، وایت دوزنبری، در نگهداری و راه اندازی انولا گی کمک میکرد. در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۶۰، شومارد گفت که برای کاری که کردن حس افتخار نمیکنه، اما برای اینکه برای این ماموریت انتخاب شده بود، حس افتخار میکنه. و با توجه به شرایط، اگه لازم بود دوباره این کار رو انجام میداد.

«هیچکس واقعا نمیخواد تخریبی رو که ما به بار آوردیم ایجاد کنه… اما این کار از روی ضرورت بود نه یک تخریب بی‌دلیل. این کاری بود که باید انجام میشد. مثل این میمونه که پای یک نفر قانقاریا گرفته باشه و مجبور باشن قطعش کنن. این یه کاریه که باید انجام بشه. اون یک سرطان در وضعیت جهان بود که باید برداشته میشد، همین.»

۱۲. کاپیتان ویلیام «دیک» پارسونز، متخصص اسلحه (Captain William “Deak” Parsons)

ویلیام «دیک» پارسونز، افسر توپخانه نیروی دریایی، در سال ۱۹۴۳ از خدمت در دریا فراخوانده شد تا روی پروژه منهتن کار کنه. اون در تبدیل بمب هسته‌ای به یک سلاح جنگی، از توسعه و مونتاژ گرفته تا تحویل، کمک کرد. همونطور که گفته شد، اون اولین بمب اتمی رو در حالی که انولا گی در آسمان بود، مسلح کرد. بعد از جنگ، پارسونز به توسعه سلاحهای هسته‌ای ادامه داد و به درجه دریابان رسید. اون بر پروژه آزمایشهای هسته‌ای «عملیات تقاطع» نظارت داشت و در کمیسیون انرژی اتمی هم خدمت کرد. پارسونز شاهد هفت انفجار از هشت انفجار هسته‌ای اول بود.

پارسونز در سال ۱۹۵۳ در سن ۵۲ سالگی، در حالی که هنوز در نیروی دریایی بود، بر اثر حمله قلبی ناگهانی درگذشت و خاطرات کمی از تجربه‌اش در انولا گی ثبت کرد. جی. رابرت اوپنهایمر، رهبر پروژه منهتن که با پارسونز نزدیک بود، گفت: «غیرممکنه که ارزشی رو که کاپیتان پارسونز برای این پروژه داشته، دست بالا بگیریم». دختر پارسونز، پگی بودیچ، به یاد میاره که حمله قلبی پدرش شبی شروع شد که شنید اوپنهایمر مجوز امنیتی سطح بالای خودش رو از دست داده.

واکنش نهایی در هواپیما

در کنار این خاطرات فردی، واکنش کلی خدمه در لحظات بعد از انفجار هم قابل توجهه. مسیریاب یکی از شش هواپیمای دیگه حاضر در ماموریت به یاد میاره که موقع تماشای ابر قارچی، «تقریبا سکوت کاملی در کابین خلبان حاکم بود. مشخص بود که شهر هیروشیما نابود شده.» و کمک خلبان انولا گی، رابرت لوئیس، همونطور که قبلا گفته شد، بعدها به یاد آورد که با خودش فکر کرد: «خدای من، ما چه کار کردیم؟»

این روایتها بر اساس منابع مختلفی از جمله مجله «منتال فلاس»، روزنامه «واشنگتن پست» و کتاب جدیدی به اسم «شیطان دستش را به سوی آسمان دراز کرد» نوشته گرت ام. گراف جمع‌آوری شده. این کتاب که به مناسبت هشتادمین سالگرد بمبارانهای هیروشیما و ناکازاکی منتشر شده، یک تاریخ شفاهی جامع از ساخت و استفاده از بمب اتمه و نظرات مثبت زیادی از منابعی مثل «کرکوس ریویوز» و «پابلیشرز ویکلی» دریافت کرده. این کتاب نه تنها به صدای دانشمندانی مثل رابرت اوپنهایمر و ادوارد تلر میپردازه، بلکه به بخشهای کمتر شنیده شده پروژه منهتن و همچنین روایت بازماندگان ژاپنی هم توجه میکنه.

منابع

  • [۱] How 12 ‘Enola Gay’ Crew Members Remember Dropping the Atomic Bomb – Slashdot
  • [۲] How 12 ‘Enola Gay’ Crew Members Remember Dropping the Atomic Bomb
  • [۳] The Tuscaloosa News – Google News Archive Search
  • [۴] Opinion | An oral history of the Hiroshima bombing – The Washington Post
  • [۵] The Devil Reached Toward the Sky | Book by Garrett M. Graff | Official Publisher Page | Simon & Schuster

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *