این سوالی هست که قرنهاست تاریخدانها، باستانشناسها و علاقهمندان به تاریخ رو به خودش مشغول کرده. داستان مرگ کوروش بزرگ، بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، یکی از بزرگترین معماهای تاریخ باستانه. با اینکه کوروش شخصیتی بوده که امپراتوریش از دریای اژه تا رود سند امتداد داشته و به عنوان یک دولتمرد بزرگ شناخته میشده، منابع باستانی در مورد چگونگی مرگش روایتهای متناقض و جورواجوری رو ارائه میدن.
چالش اصلی فقط توی این تناقضها نیست، بلکه به فیلترهای فرهنگی، سوگیریهای روایی و مخاطبانی که هر مورخ براشون مینوشته هم برمیگرده. شاید هیچوقت نشه با قطعیت گفت که کوروش دقیقا چطور از دنیا رفت، اما بررسی منابع اصلی باستانی و شواهد باستانشناسی به ما اجازه میده بفهمیم که مرگ اون چطور در یادها مونده، چطور تفسیر شده و چطور در سنتهای تاریخی و اسطورهای مختلف جا گرفته. واسه اینکه بتونیم روایتهای مرگش رو درک کنیم، باید اونها رو توی زمان خودشون بررسی کنیم؛ دورهای که «حقیقت» تاریخی اغلب با افسانه ترکیب میشد و تاریخ بیشتر از اینکه یک گزارش عینی باشه، یک درس اخلاقی و حافظه فرهنگی به حساب میومد.
مشکل منابع: چرا اینقدر روایتهای مختلف وجود داره؟
مشکل اصلی برای تعیین دلیل واقعی مرگ کوروش، ماهیت منابعیه که در دست داریم. مورخهایی مثل هرودوت، کتزیاس، گزنفون و بروسوس، دهها یا حتی قرنها بعد از اتفاقاتی که توصیف کردن، مینوشتن. اونها به سنتهای شفاهی، متنهای قدیمیتری که الان از بین رفتن و چارچوبهای تفسیری خودشون تکیه میکردن. مخاطبهاشون هم اهمیت داشتن؛ مثلا خوانندههای یونانی شاید از حکایتهای اخلاقی یا شگفتیهای قومنگاری لذت میبردن و همین موضوع روی نحوه روایت داستان توسط هر مورخ تاثیر میذاشت.
یک مشکل بزرگ دیگه، کمبود منابع دست اول ایرانی در مورد مرگ کوروشه. کتیبههای شاهی و لوحهای اداری هخامنشی به ندرت نحوه مرگ پادشاهان رو توصیف میکنن. تمرکز اونها بیشتر روی مشروعیت بخشیدن به قدرت، جشن گرفتن پروژههای ساختمانی و اعلام لطف الهی بود. بدون یک روایت ایرانی که در مقابل روایتهای یونانی قرار بگیره، کارآگاهبازی تاریخی حتی سختتر هم میشه. چیزی که ما میدونیم از نگاه خارجیها فیلتر شده و هر کدوم از اونها هم اهداف خودشون رو داشتن.
یکی از کلیدیترین مفاهیمی که باید در نظر گرفت، پروپاگاندا یا تبلیغات سیاسی در دربار هخامنشی هست. این مقاله از روایتهای مرگ کوروش بزرگ به عنوان یک نمونه آزمایشی استفاده میکنه تا کاربرد پروپاگاندا در شاهنشاهی هخامنشی رو بررسی کنه. با مقایسه روایتهای هرودوت، کتزیاس و گزنفون، مشخص میشه که این مورخان یونانی، پیامهای تبلیغاتی رو که در دربار پادشاهان هخامنشی معاصرشون ساخته میشد، ثبت کردن. درسته که این آثار یونانی تا حد زیادی محصول تخیل ادبی نویسندگانشون بودن، اما با این حال شواهد قابل توجهی رو در مورد نقش پروپاگاندا در دوره هخامنشی حفظ کردن.
بعضی از پژوهشگران معاصر مثل «وائزِگِرس»، «پتروویچ»، «بریاموویچ»، «فن دونگن»، «یاکوبس»، «زاوادسکی» و «کورت» به موضوع پروپاگاندا در این دوره پرداختن. یه مدل سهگانه به اسم «مدل شایستگی معرفتی» پروپاگاندا وجود داره که توسط راس معرفی شده. «جاوت» و «اودانل» هم در مورد پروپاگاندا و اقناع صحبت کردن. به گفته «الول»، پروپاگاندا همیشه فرد رو هدف قرار میده، اما «همیشه بر اساس چیزهایی که با دیگران مشترکه، مثل انگیزهها، احساسات یا اسطورههاش. اون به یک میانگین تقلیل پیدا میکنه».
در دنیای باستان، مخاطبان پروپاگاندا معمولا یک گروه نسبتا کوچیک اما بسیار تاثیرگذار بودن؛ یعنی تعداد کمی از اشراف قدرتمند که نفوذ قانونی یا عملی در امور سیاسی داشتن. همه جوامع، چه باستانی و چه مدرن، به گروههای مختلفی تقسیم میشن که هر کدوم زبانها، نمادها، باورها، نیازها و قدرتهای خودشون رو دارن، پس هیچ پیام واحدی وجود نداره که برای همه گروهها کاربرد داشته باشه. به قول «تیلور»، «بسیاری از پروپاگانداها تصادفی یا ناخودآگاه هستن»، هرچند توضیح نمیده که این دقیقا چه شکلیه. «استنلی» هم در کتاب «پروپاگاندا چگونه کار میکند» به این موضوعات پرداخته.
به گفته «رولینگر»، ادعاهای مشروعیت بر اساس نسب، کارهای باشکوه و تایید الهی چیز جدیدی نبودن، چون هر سه تا زمان هخامنشیان، سنتهای کهن خاور نزدیک به حساب میومدن. برای مثال، داریوش در کتیبه بیستون (که از این به بعد با DB بهش اشاره میشه و بر اساس متن اشمیت هست) در بندهای ۳ و ۴ به این موارد اشاره میکنه. در بند ۶۳ هم همینطور و در بند ۵۲ هم دوباره به این مسائل برمیخوریم.
اگه دیوانسالاری پارسی شبیه آشوریها بوده باشه، هیچ «تاریخ» رسمیای مرگ و شکست کوروش در میدان نبرد رو تایید نمیکرد. اما این احتمال هم وجود داره که داریوش میخواسته شکست کوروش رو به عنوان نشانهای از نارضایتی الهی جلوه بده. این به این معنی نیست که کوروش در جنگ نمرده، بلکه هر دلیلی برای مرگ کوروش وجود داشته، داریوش اون رو به شکلی شرمآور قاب گرفته. اگه کوروش به مرگ طبیعی از دنیا رفته بود، بعید بود که داریوش بتونه زندگینامه یک شخصیت مورد احترام رو، تنها چند دهه بعد از مرگش، اینقدر رادیکال تغییر بده. اینکه دقیقا داستان پارسی کجا تموم میشه و نسخه یونانی هرودوت از کجا شروع میشه، سخته که بگیم، هرچند میتونیم مطمئن باشیم که بیشتر جزئیات، ساختههای هرودوت هستن.
داریوش خودش در کتیبه بیستون (بندهای ۱۰ تا ۱۴) بارها از پروپاگاندا برای سرکوب شورشها و معرفی غاصبان به عنوان دروغگو استفاده کرده. روایتهایی که در مورد کمبوجیه و شورشهای زمان داریوش مثل شورش گئومات مغ (بند ۱۶)، شورش در بابل (بندهای ۲۲-۲۳ و ۳۲-۳۳) و سایر مناطق (بندهای ۴۰-۴۳) وجود داره، همگی نشون دهنده یک ماشین تبلیغاتی قوی برای مشروعیت بخشیدن به داریوش هستن.
احتمال زیادی وجود داره که بیشتر چیزهایی که در آثار هرودوت و کتزیاس اومده، از سنتهای شفاهی گرفته شده باشه: داستانهایی که توسط مزدورها، تاجرها، دیپلماتها یا تبعیدیهایی که بین شرق و غرب در رفتوآمد بودن، تعریف میشد. در غیاب یک تاریخنگاری متمرکز ایرانی، این قصهگوها نسخههای متعددی از مرگ کوروش رو با خودشون حمل میکردن. با گذشت زمان و انتقال این داستانها از نسلی به نسل دیگه، هر بازگویی ممکنه شاخ و برگها یا درسهای اخلاقی جدیدی به داستان اضافه کرده باشه و حقایق اصلی رو بیشتر در هالهای از ابهام فرو برده باشه.
حالا بیاید بریم سراغ سناریوهای مختلفی که در مورد مرگ کوروش بزرگ وجود داره.
سناریو اول: روایت هرودوت، مرگ به دست تومیرس
هرودوت، که بهش لقب «پدر تاریخ» رو دادن، در کتاب «تاریخ» خودش که در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد نوشته شده، یکی از معروفترین و دراماتیکترین روایتها رو ارائه میده. این روایت، طولانیترین روایت دوم در مورد مرگ کوروشه. هرودوت آخرین نبرد کوروش رو نه علیه «دِربیکها»، بلکه علیه «ماساژتها» قرار میده. ماساژتها به عنوان یک کنفدراسیون جنگجو و مرتبط با سکاها توصیف شدن که در سرزمینهای خشک آسیای مرکزی، نزدیک قزاقستان و ازبکستان امروزی، زندگی میکردن. برخلاف داستان کتزیاس، روایت هرودوت شامل یک درگیری استراتژیک پیچیده و یک شخصیت سلطنتی جذاب به عنوان دشمنه: ملکه تومیرس.
بر اساس روایت هرودوت، کوروش که به توصیه کرزوس، پادشاه تبعیدی لیدی، عمل میکرد، تلاش کرد تا مرزهای ایران رو با درگیر شدن با ماساژتها در خاک خودشون گسترش بده یا امن کنه. اون اول از راه دیپلماسی وارد شد و به تومیرس پیشنهاد ازدواج داد تا سرزمینهاش رو بدون خونریزی به دست بیاره، اما تومیرس این پیشنهاد رو رد کرد.
بعد از این، کوروش شروع به ساختن پلها و قایقهای جنگی برجدار در امتداد رود «آمودریا» (که بهش جیحون یا اکسوس هم میگن) کرد تا به قلمرو تومیرس برسه. در پاسخ، تومیرس به کوروش هشدار داد که از این تجاوز دست برداره (هشداری که خودش گفت انتظار داره کوروش نادیده بگیره) و اون رو به یک نبرد شرافتمندانه در داخل قلمروش دعوت کرد. تومیرس بهش پیشنهاد داد که در مکانی به فاصله یک روز راهپیمایی از رودخانه، دو ارتش به طور رسمی با هم روبرو بشن.
کوروش پیشنهاد رو قبول کرد، اما یک حقه هوشمندانه به کار برد. اون فهمیده بود که ماساژتها با شراب و اثرات مستکنندهاش آشنایی ندارن. پس یک اردوگاه پر از شراب و آذوقه رو با سربازان ضعیفترش رها کرد و خودش با بهترین سربازانش عقبنشینی کرد. ارتش ماساژتها به رهبری «اسپارگاپیسِس»، پسر تومیرس، به راحتی اردوگاه رو تصرف کردن. اونها که با شراب آشنا نبودن، بیش از حد نوشیدن و مست شدن و توان دفاعیشون ضعیف شد.
در این لحظه، سربازان زبده کوروش یک حمله غافلگیرانه انجام دادن و اسپارگاپیسس رو اسیر کردن. این اتفاق خشم تومیرس رو برانگیخت. اون تمام نیروی خودش رو جمع کرد، با ایرانیها روبرو شد و یک شکست سنگین بهشون تحمیل کرد. کوروش در این درگیری کشته شد.
نقطه اوج دراماتیک داستان هرودوت، اقدام وحشتناک تومیرسه: اون دستور داد جسد کوروش رو پیدا کنن، سرش رو از تن جدا کرد و اون رو توی یک مشک پر از خون فرو برد و به طور نمادین، جاهطلبی «خونخوارانه» کوروش و انتقام مرگ پسرش رو گرفت. هرودوت از زبان تومیرس نقل میکنه که در حالی که سر کوروش رو در خون فرو میبرد، این کلمات رو به زبان آورد: «تو با اینکه من زنده بودم و در جنگ شکستت دادم، من رو نابود کردی، چون پسر من رو با حیله گرفتی؛ اما من، همانطور که تهدید کرده بودم، تو رو با خون سیراب میکنم».
با این حال، خود هرودوت هم به عدم قطعیت این روایت اعتراف میکنه و میگه که نسخههای مختلفی از مرگ کوروش رو شنیده. این اعتراف، پیچیدگی سنتهای شفاهی و منابعی که در دسترس مورخان یونانی بوده رو نشون میده. با این وجود، نسخه هرودوت به یکی از مشهورترین و پرتکرارترین داستانها تبدیل شد، شاید به این دلیل که مبارزه قهرمانانه، مجازات اخلاقی و تصویر زندهای از یک ملکه مغرور که انتقام پسرش رو میگیره رو با هم ترکیب کرده بود.
برخی از محققان، نامهای «تومیرس» و «اسپارگاپیسس» رو تحلیل کردن. «یوستی»، «آلتایم» و «اشتیل» و همینطور «هومباخ» و «فایس»، معتقدن که اسپارگاپیسس ترکیبی از «sparga-» به معنی «جوانه» و «-peithēs/-pisēs» به معنی «زینت/آراستگی» هست و ممکنه بیشتر یک عنوان برای یک شاهزاده سلطنتی بوده باشه تا یک اسم شخصی. اما اونها نظریه «تومیرس» از ریشه اوستایی «تَخمَه اوروپی» (بدن شجاع/قوی) که اسم جانشین پادشاه اسطورهای، جمشید بوده رو رد میکنن و جایگزینی هم پیشنهاد نمیدن.
هرودوت همچنین داستانی از یک رویا نقل میکنه. اون میگه کوروش در خواب دید که پسر بزرگ هسیتاسپس (داریوش اول) دو بال روی شانههاش داره که با یک بال آسیا و با بال دیگه اروپا رو در سایه خودش گرفته. باستانشناسی به اسم «سِر مکس مالوان» این گفته هرودوت و ارتباطش با نقش برجسته چهار بال کوروش بزرگ رو اینطور توضیح میده: «هرودوت، به گمان من، ممکنه از ارتباط نزدیک بین این نوع پیکره بالدار و تصویر عظمت ایرانی آگاه بوده باشه، که اون رو با رویایی مرتبط میدونست که مرگ پادشاه رو قبل از آخرین و مرگبارترین لشکرکشیاش به اون سوی جیحون پیشبینی میکرد».
اینکه آیا این روایت هرودوت کاملا دقیقه یا نه، جای بحث داره. «محمد داندامایف» میگه که ایرانیها برخلاف ادعای هرودوت، ممکنه جسد کوروش رو از ماساژتها پس گرفته باشن.
سناریو دوم: روایت کتزیاس، نبردی با دِربیکها
یکی از اولین و طولانیترین نسخههای مرگ کوروش از کتزیاس کنیدوسی میاد، یک پزشک یونانی که در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد در دربار ایران خدمت میکرد. هرچند اثر اون به اسم «پرسیکا» (Persica) فقط به صورت تکهتکه و در خلاصههای نویسندگان بعدی باقی مونده، کتزیاس یک روایت پر از جزئیات از آخرین لشکرکشی کوروش ارائه میده.
بر اساس روایت اون، کوروش در حین سرکوب مقاومت پیادهنظام دِربیکها (Derbices) جونش رو از دست داد. دِربیکها گروهی بودن که گفته میشه فراتر از مرزهای شمال شرقی امپراتوری زندگی میکردن. اونها با کمانداران سکایی، سوارهنظام و حتی فیلهای جنگی هندی همراهی میشدن و یک ائتلاف قدرتمند تشکیل داده بودن. در این روایت، مرگ کوروش نتیجه تلاشش برای سرکوب مقاومت در مرزهای دوردست امپراتوریه. اون به عنوان یک شخصیت قهرمان به تصویر کشیده شده که به سرزمینهای دوردست نفوذ میکنه، جایی که اتحادهای مردمان کوچنشین و نیمهکوچنشین، سلطه ایران رو به چالش میکشیدن. روایت دِربیکها، محل مرگ کوروش رو جایی در شمال شرقی رود «سیر دریا» (Jaxartes) قرار میده و تاکید میکنه که نفوذ اون تا چه حد گسترش پیدا کرده بود و با چه سختیهایی برای کنترل چنین مناطق دوری روبرو بود.
کتزیاس ادعا میکنه که اطلاعاتش رو مستقیما از بایگانیهای سلطنتی ایران یا «دفترهای سلطنتی» (βασιλικαὶ διϕθεραὶ) گرفته. اینکه آیا چنین بایگانیهایی واقعا وجود داشتن یا نه، محل بحثه. کتزیاس همچنین ادعا میکرد که اطلاعاتی رو مستقیما از خود «پروشات» (Parysatis)، مادر اردشیر دوم، دریافت کرده. برخی محققان مثل «دوراتی» معتقدن که کتزیاس برای اینکه روایتش رو به عنوان یک تجربه دست اول نشون بده، خودش رو به عنوان یک شخصیت در بعضی از رویدادهای کلیدی داستانش وارد کرده، مثل نقش یک پزشک یونانی که یادآور «دموکدس کروتونی» در روایت هرودوته.
روایت کتزیاس از مرگ کوروش، شباهتهایی به داستانهای اسطورهای ایرانی هم داره. برای مثال، ملکه ماساژتها در روایت هرودوت، اینجا به ملکهای به نام «اسپارِت» (Sparethe) تبدیل میشه و پسرش «اسپارگاپیسِس» هم در هر دو روایت حضور داره. این نشون میده که ممکنه هر دو مورخ از یک منبع داستانی مشترک الهام گرفته باشن. همچنین کتزیاس داستانهایی از تولد کوروش نقل میکنه که شباهت زیادی به افسانههای تولد سارگن اکدی داره، مثل پیدا شدن نوزاد در یک سبد روی آب. این شباهتها نشون میده که کتزیاس ممکنه از سنتهای داستانی رایج در خاور نزدیک باستان استفاده کرده باشه تا داستانش رو جذابتر کنه.
به طور خلاصه، کتزیاس کوروش رو در یک جنگ حماسی در مرزهای شمال شرقی تصویر میکنه که در نهایت به دست نیروهای دِربیک و متحدانشون کشته میشه.
سناریو سوم: روایت گزنفون، مرگی آرام در پایتخت
یک دیدگاه کاملا متفاوت از گزنفون، مورخ و فیلسوف آتنی اواخر قرن پنجم و اوایل قرن چهارم قبل از میلاد میاد. در کتاب «سیروپدیا» (Cyropaedia) یا «کوروشنامه» که یک زندگینامه نیمهتخیلی و آموزشی از کوروشه، گزنفون تصویری از یک فرمانروای آرمانی رو ترسیم میکنه.
در این روایت، کوروش اصلا در جنگ کشته نمیشه. در عوض، اون یک مرگ آرام و باشکوه در پایتختش داره. در حالی که دوستان و خانوادهاش دورش جمع شدن، اون توصیههایی میکنه، در مورد زندگی و رهبری تامل میکنه و با آرامش از دنیا میره.
هدف گزنفون، دقت تاریخی محض نبود. سیروپدیا بیشتر یک رساله در مورد کشورداری و فضیلت هست تا یک گزارش تاریخی قابل اعتماد. گزنفون با نشون دادن مرگ کوروش به دلایل طبیعی، بر کمال اخلاقی شخصیتش تاکید میکنه. کوروشِ اون، یک پادشاه نمونهست که نه تنها فتح میکنه، بلکه عادلانه حکومت میکنه و دنیا رو در صلح ترک میکنه. بنابراین، روایت گزنفون در تضاد کامل با مرگهای خشونتآمیزیه که کتزیاس یا هرودوت توصیف کردن.
با این حال، لازمه بدونیم که گزنفون در اثر دیگهای به اسم «آناباسیس» (Anabasis)، مرگ یک کوروش دیگه، یعنی کوروش کوچک رو توصیف میکنه. این موضوع گاهی باعث سردرگمی میشه. در متنی که از آناباسیس اومده، جزئیات یک نبرد به دقت شرح داده شده. در این نبرد، کوروش (کوچک) در حالیکه یونانیها در حال پیروزی و تعقیب دشمن بودن، از این وضعیت راضی بود. اما با وجود شادی و تبریکهایی که اطرافیانش بهش میگفتن، انگار که دیگه پادشاه شده، اون خودش رو درگیر تعقیب نکرد. اون با گروه ششصد نفره سوارهنظامش در آرایشی فشرده باقی موند و مراقب بود ببینه خود شاه (اردشیر دوم) چیکار میکنه. اون میدونست که شاه در مرکز ارتش ایران قرار داره. این رسم پادشاهان آسیاییه که در حین نبرد در مرکز باشن، چون هم امنترین جاست و هم اگه لازم باشه دستوری به خطوط نبرد بده، پیامش در نصف زمان به سربازان میرسه.
شاه که در مرکز ارتشش بود، بیرون از جناح چپ کوروش قرار داشت. وقتی دید کسی از جلو بهش حمله نمیکنه، چرخید تا دشمن رو دور بزنه. اینجا بود که کوروش، از ترس اینکه شاه از پشت به سربازان یونانی حمله کنه و اونها رو تیکهتیکه کنه، به سمتش یورش برد. اون با ششصد سوارش به خط سربازان جلوی شاه حمله کرد و شش هزار نفر رو فراری داد و فرماندهشون رو با دست خودش کشت.
اما به محض شروع فرار، ششصد سوار خود کوروش هم در حرارت تعقیب پراکنده شدن، به جز تعداد کمی که با خود کوروش باقی موندن. کوروش که با همین تعداد کم تنها مونده بود، شاه و گروه نزدیک بهش رو دید. دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و با فریاد «اون مرد رو میبینم»، به سمت شاه هجوم برد و ضربهای به سینهاش زد و اون رو از روی زره زخمی کرد. این بر اساس گفتههای کتزیاس جراح هست که میگه خودش این زخم رو درمان کرده.
همزمان که کوروش ضربه رو میزد، یک نفر با زوبین به زیر چشمش ضربه زد. کوروش افتاد و هشت نفر از شجاعترین همراهانش روی اون افتادن. گفته میشه «آرتاپاتس»، معتمدترین ملازم در بین عصادارانش، وقتی دید کوروش به زمین افتاده، از اسبش پرید و خودش رو روی اون انداخت. یک روایت میگه شاه دستور داد اون رو به عنوان قربانی شایستهای برای برادرش بکشن؛ روایتهای دیگه میگن آرتاپاتس شمشیرش رو کشید و با دست خودش، خودش رو کشت.
این بود داستان مرگ کوروش کوچک، که طبق شهادت همه کسانی که اون رو از نزدیک میشناختن، پادشاهترین و شایستهترین فرد برای فرمانروایی در بین تمام ایرانیانی بود که بعد از کوروش بزرگ زندگی کردن. گزنفون به وضوح کوروش کوچک رو تحسین میکنه. این موضوع منطقیه چون گزنفون با همراهی یک ایرانی که به اسپارتها کمک کرده بود، خودش رو در آتن به دردسر انداخته بود، پس به نفعش بود که کوروش کوچک رو در نور خوبی به تصویر بکشه.
سایر روایتهای کوتاه
- روایت بروسوس (Berossus): بروسوس، یک کاهن بابلی که در دوره هلنیستی به زبان یونانی مینوشت، لایه دیگهای از پیچیدگی رو اضافه میکنه. هرچند روایتش کمتر جزئیات داره، بروسوس میگه که کوروش در حین جنگ با کمانداران داهه (Dahae)، یک گروه کوچنشین دیگه در شمال شرق، کشته شد. این روایت، تم مبارزه در مرزها رو که در داستان کتزیاس هم هست، تکرار میکنه، اما فاقد درام اخلاقی هرودوت یا دستور کار فلسفی گزنفونه. بروسوس میگه کوروش نه سال بعد از فتح بابل (یعنی در سال ۵۳۰ قبل از میلاد) در جنگی «در دشت داسها» کشته شد.
- روایت میخائیل سوری (Michael the Syrian): این مورخ که در قرن دوازدهم میلادی میزیست، یک روایت متفاوت نقل میکنه. بر اساس «وقایعنامه میخائیل کبیر»، کوروش به دست همسرش تومیرس، ملکه ماساژتها، در شصتمین سال اسارت یهودیان کشته شد. این روایت، تومیرس رو به عنوان همسر کوروش معرفی میکنه که یک پیچش داستانی جالبه.
مقایسه روایتها: تاریخ یا پروپاگاندا؟
این روایتهای متنوع، سنتها و اهداف مختلفی رو بازتاب میدن. کتزیاس و بروسوس پایان کوروش رو به عنوان یک درگیری مرزی به تصویر میکشن و بر مشکلات حفظ لبههای دوردست یک امپراتوری تاکید میکنن. هرودوت یک درس اخلاقی رو به تصویر میکشه: یک فاتح زمانی شکستناپذیر که با حیلهگری و زیادهروی به زمین زده میشه و توسط یک ملکه خشمگین مجازات میشه. گزنفون یک آرمان سیاسی و اخلاقی رو ارائه میده، یک حاکم که زندگیش رو در صلح به پایان میرسونه و فضایل پادشاهی روشنگرانه رو نشون میده.
آیا میشه این نسخهها رو در یک خط داستانی منسجم با هم آشتی داد؟ بعضی از مورخان تلاش کردن و گفتن که هرودوت و کتزیاس ممکنه سنتهای مختلفی رو که از دربار شاهنشاهی ایران نشات گرفتن بازتاب بدن، یا اینکه پایان صلحآمیز گزنفون صرفا ادبی بوده. اما تناقضها اونقدر اساسیه که نمیشه یک ترکیب روان ازشون ساخت. روایتها در مکان، دشمنان، نحوه مرگ و پیامدهای اخلاقی با هم فرق دارن. تلاش برای هماهنگ کردن اونها، پیچیدگی و غنای خود سنتها رو از بین میبره.
نقش داریوش بزرگ در شکلگیری روایتها
یک نظریه جالب اینه که داریوش بزرگ، جانشین کمبوجیه (پسر کوروش)، ممکنه در شکلگیری روایت منفی از مرگ کوروش نقش داشته باشه. داریوش برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت خودش، نیاز داشت تا خودش رو برتر نشون بده. با قاب گرفتن مرگ کوروش به عنوان یک اتفاق شرمآور یا نتیجه یک شکست سنگین، داریوش میتونست ادعا کنه که لطف الهی از خاندان کوروش برگشته و به سمت اون اومده.
در کتیبه بیستون، داریوش بارها خودش رو به عنوان منتخب اهورامزدا معرفی میکنه که برای بازگرداندن نظم و راستی قیام کرده. اگه اون میتونست مرگ کوروش رو به عنوان نتیجه نارضایتی خدایان نشون بده، این به تقویت جایگاه خودش کمک میکرد. این فقط یک نظریهست، اما نشون میده که چطور روایتهای تاریخی میتونن برای اهداف سیاسی دستکاری بشن.
آرامگاه در پاسارگاد: آخرین سرنخ؟
در میان این همه عدم قطعیت، یک مدرک فیزیکی مهم وجود داره: آرامگاه کوروش در پاسارگاد. این بنا که الان یک سایت میراث جهانی یونسکو هست، شاهدی بر اهمیت پایدار کوروشه. وجود این آرامگاه سوالات جالبی رو مطرح میکنه. اگه کوروش در یک نبرد فاجعهبار در یک سرزمین دور کشته شده و بدنش توسط دشمنان هتک حرمت شده، چطور یک آرامگاه باشکوه در پایتختش داره؟
این موضوع نشون میده که احتمالا ایرانیها موفق شدن جسدش رو پس بگیرن و با احترام در پاسارگاد دفن کنن. برای ایرانیها که میخواستن مشروعیت خاندان کوروش رو حفظ کنن، خیلی مهم بود که بقایای اون رو به درستی به خاک بسپارن.
توصیفات باستانی از آرامگاه
نویسندگان باستانی مثل آریان و استرابون، بر اساس گزارش شاهد عینی آریستوبولوس کاساندریایی (که به درخواست اسکندر مقدونی دو بار از آرامگاه بازدید کرد)، توصیفات تقریبا یکسانی از آرامگاه ارائه میدن. آریستوبولوس آرامگاه رو به شکل یک ساختار مستطیلی توصیف کرده که از سنگهای مربعی از پایین تا بالا ساخته شده. در بالاترین قسمت این سازه، یک اتاق سنگی با سقف وجود داشت که دری بسیار کوچک داشت، به طوری که یک مرد با قد متوسط به سختی میتونست از در عبور کرده و وارد آرامگاه بشه.
داخل اتاق، یک تابوت طلایی بود که جسد کوروش دوم رو در خودش جای داده بود. کنار تابوت، یک نیمکت با پایههای طلایی قرار داشت که با یک پوشش بابلی پوشیده شده بود. یک قالیچه کف رو پوشانده بود و لباسهای آستیندار و سایر لباسهای بابلی روی اون قرار داشتن. گردنبندها، شمشیرها، گوشوارههای سنگی با تزئینات طلا و شلوارهایی در رنگهای مختلف و همچنین یک میز داخل اتاق بود. تابوت بین میز و نیمکت قرار داشت. در محوطه آرامگاه، یک ساختمان کوچک برای مغهایی که وظیفه نگهبانی از آرامگاه رو به عهده داشتن، وجود داشت.
آریان میگه که روی لوحی داخل آرامگاه این نوشته حک شده بود:
«ای مرد، هر که هستی و از هر کجا که میآیی، زیرا میدانم که خواهی آمد، من کوروش هستم که برای ایرانیان امپراتوریشان را به دست آوردم. پس بر این تکه خاکی که استخوانهایم را میپوشاند، حسد مورز».
هرچند هیچ مدرک باستانشناسی وجود چنین کتیبهای رو تایید نکرده و حتی بین مورخانی که به این نوشته اشاره کردن، در مورد متن دقیقش اختلاف نظر زیادی وجود داره.
معماری و ساختار آرامگاه
آرامگاه کوروش که دستنخوردهترین بنای پاسارگاده، حدود ۱۱ متر ارتفاع داره و با سنگهای آهکی سفید ساخته شده که احتمالا از معدن سیوند تامین شده. معماری اون ترکیبی از ریشههای یونانی، آسیای صغیر، مصری، ایلامی و ایرانی خالص به حساب میاد. این بنا بدون استفاده از هیچ ملاتی ساخته شده که منحصر به فرد بودن طراحی معمارانهاش رو نشون میده. سنگهای بزرگ با گیرههای فلزی به هم متصل شده بودن، اما امروز اثری از این گیرهها باقی نمونده.
ساختار آرامگاه از دو بخش کاملا مجزا تشکیل شده: یک سکوی سنگی شش پلهای و یک اتاق با سقف شیروانی در بالای پله ششم.
- پایه یا فونداسیون اصلی، یک سکوی مستطیلی به ابعاد ۱۳.۳۵ متر در ۱۲.۳۰ متره.
- پله اول که سکوی پایه رو تشکیل میده، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع داره، اما حدود ۶۰ سانتیمتر از اون در اصل تراش نخورده و پنهان بود. در واقع این پله، مثل پله دوم و سوم، دقیقا ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشت.
- پلههای چهارم، پنجم و ششم هر کدوم ۵۷.۵ سانتیمتر ارتفاع دارن.
- عرض سکوها نیم متره و سطح سکوی ششم که پایه اتاقک آرامگاهه، حدود ۶.۴۰ در ۵.۳۵ متره.
اتاقک آرامگاه ۳.۱۷ متر طول، ۲.۱۱ متر عرض و ۲.۱۱ متر ارتفاع داره. دیواری عظیم به ضخامت ۱.۵ متر داره که از چهار ردیف سنگ تراشیده شده ساخته شده. سقف داخلی آرامگاه صافه، اما سقف خارجی شکل شیروانی داره. یک فضای خالی بین سقف داخلی و شیروانی وجود داره که برخی معتقد بودن محل نگهداری جسد کوروش بوده، اما این نظریه رد شده و تصور میشه این فضا برای سبکسازی و تسهیل حرکت سنگهای سنگین بوده.
تکنیک ضد زلزله
یک نکته جالب در مورد ساخت آرامگاه، استفاده از تکنیک اولیه «جداسازی پایه» (Base Isolation) برای مقاومت در برابر زلزله است. فونداسیون آرامگاه از چند لایه سنگ آهک تشکیل شده. لایه اول با ملات آهک و خاکستر به هم متصل شده، اما لایههای بالاتر با میلههای فلزی به هم وصل شدن ولی به لایه پایه متصل نیستن. با این تکنیک، در هنگام زلزله، لایههای بالایی روی لایه پایه میلغزن و آسیب به حداقل میرسه. این واقعیت که آرامگاه بیش از ۲۵۰۰ سال در برابر زلزلههای متعدد مقاومت کرده، گواه این مهندسی پیشرفته است.
سرنوشت آرامگاه پس از کوروش
در زمان هخامنشیان، آرامگاه یک بنای مقدس به حساب میومد. مغهایی که از اون نگهبانی میکردن، سهمیه ماهیانهای شامل یک گوسفند، شراب و یک اسب برای قربانی کردن داشتن. اما در زمان حمله مقدونیها، در حالی که اسکندر در قدرت بود، یکی از سربازان مقدونی به آرامگاه دستبرد زد، محتویات گرانبهاش رو غارت کرد و به جسد کوروش هم آسیب رسوند.
وقتی اسکندر از این موضوع باخبر شد، بسیار ناراحت شد و دستور بازسازی و تعمیر آرامگاه رو داد و مغهایی که نگهبان بودن رو دستگیر و شکنجه کرد. آریان میگه اسکندر شخصا از آریستوبولوس خواست که کارهای تعمیر رو به عهده بگیره. تحسین اسکندر از کوروش (اون در جوانی سیروپدیای گزنفون رو خونده بود) نشون میده که افسانه پادشاه پارسی از مرزهای فرهنگی فراتر رفته بود.
در دوره اسلامی، کاربرد این بنا برای مردم ناشناخته بود و اونها ساخت چنین بناهای باشکوهی رو نیازمند قدرتهای فرازمینی میدونستن، برای همین این آرامگاه رو به مادر سلیمان نسبت دادن که توسط سلیمان نبی ساخته شده. حتی در دوره اتابکان فارس در قرن سیزدهم، سعد بن زنگی با سنگهایی که از کاخهای پاسارگاد آورده بود، یک مسجد جامع در اطراف آرامگاه ساخت. این سنگها در دوره پهلوی و در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی به جاهای اصلی خودشون برگردونده شدن.
شناسایی مجدد آرامگاه
برای قرنها، هویت واقعی این بنا نامشخص بود. اولین کسی که با اطمینان به این نتیجه رسید که این آرامگاه متعلق به کوروش بزرگه، یک مسافر و دیپلمات بریتانیایی به اسم رابرت کر پورتر بود که در اوایل قرن نوزدهم از پاسارگاد بازدید کرد. اون با تطبیق نوشتههای مورخان باستانی و کتیبههای بیستون و پاسارگاد، ثابت کرد که بنایی که بین مردم محلی به «آرامگاه مادر سلیمان» معروف بود، در واقع آرامگاه کوروش بزرگه. بعد از اون، کتیبهشناس آلمانی، گئورگ فریدریش گروتفند، نظریه کر پورتر رو تایید کرد.
افسانه کوروش: وقتی انسان به اسطوره تبدیل میشه
تعیین چگونگی مرگ کوروش، کمتر به پیدا کردن یک حقیقت تاریخی واحد مربوط میشه و بیشتر به درک این موضوعه که اون قبل از خشک شدن جوهر اولین تاریخهای یونانی، وارد قلمرو افسانه شده بود. تناقض در روایتها نشون میده که کوروش به سرعت به چیزی فراتر از یک فاتح تبدیل شد. اون به کهنالگوی یک حاکم عادل، یک استراتژیست حیلهگر و در برخی روایتها، یک امپریالیست ناقص تبدیل شد.
افسانه تولد
هرودوت یک روایت اسطورهای از اوایل زندگی کوروش نقل میکنه. در این داستان، آستیاگ، پادشاه مادها و پدربزرگ کوروش، دو رویای پیشگویانه میبینه که در اونها یک سیل و بعد یک سری تاکهای میوهدار از لگن دخترش ماندانا بیرون میاد و تمام پادشاهی رو میپوشونه. مشاورانش این رویاها رو اینطور تعبیر میکنن که نوهاش روزی علیه اون شورش میکنه و جای اون رو به عنوان پادشاه میگیره. آستیاگ دستور میده که نوزاد رو بکشن، اما مشاور ارشدش، هارپاگ، این وظیفه رو به یکی از چوپانان به اسم میتراداتس میسپاره. چوپان بچه رو بزرگ میکنه و پسر مرده خودش رو به عنوان کوروش نوزاد مرده به هارپاگ تحویل میده.
کوروش در خفا زندگی میکنه، اما وقتی به سن ۱۰ سالگی میرسه، در یک بازی کودکانه، پسر یک نجیبزاده رو که از دستوراتش سرپیچی کرده بود، کتک میزنه. آستیاگ پسر رو به دربارش میاره و از اون و پدرخواندهاش بازجویی میکنه. بعد از اعتراف چوپان، آستیاگ کوروش رو به پارس میفرسته تا با والدین واقعیش زندگی کنه. اما آستیاگ برای انتقام، پسر هارپاگ رو احضار میکنه، اون رو تیکهتیکه میکنه و در یک ضیافت بزرگ، مشاورش رو فریب میده تا گوشت فرزندش رو بخوره.
این داستان، با اینکه از نظر تاریخی مشکوکه، نشون میده که شخصیت کوروش از همون ابتدا با هالهای از افسانه و تقدیر احاطه شده بود.
همسانسازی با کیخسرو
یک جنبه جالب دیگه از افسانه کوروش، ارتباط اون با اسطورههای ایرانیه. یک مقاله به بررسی شباهتهای بین داستانهای کوروش بزرگ و داستانهای کَیخسرو، پادشاه اسطورهای کیانی و شخصیتی در شاهنامه، پرداخته. این تحقیق به همسانسازی کوروش با کیخسرو اشاره میکنه که احتمالا از دوره هخامنشی شروع شده و بعدا منجر به تعامل دو طرفه افسانهها در مورد این دو شخصیت شده. در واقع، گرایش ماد و ایرانی امپراتوری هخامنشی از زمان داریوش، زمینهای رو برای تزریق اسطورهها و افسانههای اوستای جوان در غرب ایران فراهم کرد. این موضوع نشون میده که شخصیت تاریخی کوروش به تدریج با قهرمانان اسطورهای فرهنگ ایرانی در هم آمیخته شد.
در نهایت، اینکه کوروش بزرگ واقعا چطور مرد، یک راز باقی میمونه. آیا در یک نبرد حماسی با ماساژتهای خشمگین کشته شد؟ آیا قربانی یک توطئه در مرزهای شرقی شد؟ یا در آرامش و در تخت پادشاهیاش از دنیا رفت؟ هر کدوم از این روایتها چیزی در مورد دنیای باستان و نحوه نگاه اونها به قهرمانان، پادشاهان و مفهوم تاریخ به ما میگن. شاید پاسخ نهایی در شنهای زمان گم شده باشه، اما جستجو برای پیدا کردنش، خود یک سفر جذاب در دل تاریخه.
منابع
- [۱] ANE Today – How Did Cyrus the Great Die? – American Society of Overseas Research (ASOR)
- [۲] How did Cyrus the Great actually die? : r/AskHistorians
- [۳] How did Cyrus the Great die? – Quora
- [۴] Cyrus the Great | Biography & Facts | Britannica
- [۵] How Did Cyrus the Great Really Die? – World History Edu
- [۶] Original Sources – The Death of Cyrus
- [۷]L
- [۸] The Many Deaths of Cyrus the Great | Iranian Studies | Cambridge Core
- [۹] Cyrus the Great – Wikipedia
- [۱۰] The Many Deaths of Cyrus the Great: Iranian Studies: Vol 51, No 1
دیدگاهتان را بنویسید