این روزها بچهها با یک عدم تقارن بزرگ میشن: از سن خیلی کم در معرض صفحه نمایش قرار میگیرن ولی ما خیلی دیرتر بهشون یاد میدیم چطوری بخونن. برای همین، رقابت بین صفحه نمایش و کتاب برای جلب توجه ذهن بچهها از اساس ناعادلانه است. به این پدیده میگن عقبماندگی سوادآموزی.
برخلاف چیزی که خیلی از متخصصهای آموزش میگن، این عقبماندگی یک قانون طبیعی یا بیولوژیکی نیست. بچهها میتونن خیلی زود، حتی در بازه سنی ۲ تا ۴ سال، خوندن رو یاد بگیرن، اما مدرسههای ما برای یاد دادن این مهارت خیلی وقت تلف میکنن. معمولا تازه تو سن ۷ تا ۸ سالگیه که خوندن مستقل برای لذت بردن، به یک جایگزین واقعی برای صفحه نمایش تبدیل میشه (و خیلی وقتها این سن به ۹ تا ۱۰ سال هم میرسه، یعنی زمانی که بچهها از تمرینهای درسی به سمت خوندن برای یادگیری واقعی میرن). بچهها چون گزینه دیگهای ندارن، مجبورن محتوای رسانهای قبل از سوادآموزیشون رو از صفحه نمایشها بگیرن و همین باعث میشه یک وابستگی عادتی و احساسی مادامالعمر به اونها پیدا کنن.
امروزه، حدود ۶۲ درصد از بچههای ۶ ساله در آمریکا تبلت شخصی خودشون رو دارن و بچههای ۵ تا ۸ ساله روزی حدود ۳.۵ ساعت با صفحه نمایش وقت میگذرونن (که بیشترش هم محتوای کوتاه مثل یوتیوب شورتز و تیکتاکه).
این وضعیت قابل درک هم هست. پدر و مادر بودن سخته، چون پر کردن روزها و ساعتها و دقیقههای یک بچه به خودی خود کار سختیه. اما نکته جالبی از آموزش خوندن به یک بچه وجود داره. حتی یک بچه سه ساله پر سر و صدا، وقتی سوادش بهتر میشه، آرومتر هم میشه. لحظههایی که با یک کتاب گوشهای کز میکنه، برای پدر و مادر لحظههای آرامشبخش و تجدید قواست. این دقیقا همون اثریه که پدر و مادرها با دادن تبلت به بچهها دنبالش هستن.
توی ماشین شلوغ میکنه؟ این کتاب رو خوندی؟ از فرط خستگی و همزمان پرانرژی بودن جیغ میکشه؟ لطفا برو یه کتاب بخون و آروم شو!
دلیلش اینه که کتاب خوندن و تبلت، رسانههایی هستن که مستقیما برای وقت یک بچه با هم رقابت میکنن. درسته که خوندن مستقل حدود یک سال کار اولیه لازم داره و روزی ۱۰ تا ۳۰ دقیقه وقت میگیره، اما بعد از اون، حس داشتن یک بچه کتابخون خیلی شبیه داشتن یک تبلته.
وابستگی فرهنگی به رسانههای مبتنی بر صفحه نمایش به این دلیل نیست که پدر و مادرها اهمیت نمیدن. داستان معمولی یک پدر و مادر جدید آمریکایی در قرن ۲۱ اینطوریه: اولش، اونها به میزان استفاده بچه از رسانه اهمیت میدن و مرتب برای نوزاد و کودک نوپاشون کتاب میخونن. این کار برای ۲-۳ سال ادامه پیدا میکنه. اما در نهایت، اینکه کتاب خوندن به دو نفر نیاز داره، پدر و مادرها رو به سمت صفحه نمایش هل میده. اون دسته از زمانها که بچه «نه بازی میکنه، نه فعالیت مشخصی انجام میده، بلکه فقط در حال مصرف محتوای رسانهایه» اونقدر زیاده که پدر و مادرها نمیتونن فقط با بلندخوانی کتاب پرش کنن. در واقع، ندادن صفحه نمایش به بچه میتونه حس محروم کردن بهشون بده، چون بچههای کوچیک اشتهای سیریناپذیری برای اطلاعات جدید دارن.
دادههای نظرسنجی هم این داستان رو تایید میکنن: کتاب خوندن والدین برای بچههای ۲ ساله از سال ۲۰۱۷ به طور قابل توجهی بیشتر شده، اما بچههای ۵ تا ۸ ساله خیلی کمتر در معرض کتاب قرار میگیرن. باور نکردنیه که الان احتمال اینکه یک بچه ۲ ساله در معرض کتاب باشه، از یک بچه ۸ ساله بیشتره!
گزارشهای شخصی والدین هم با این داستان میخونه: اونها اعتراف میکنن که در مورد استفاده از رسانه برای بچههای ۲ سالهشون بهتر عمل میکنن تا بچههای ۸ سالهشون، و این افت دقیقا در دوره عقبماندگی سوادآموزی اتفاق میفته.
پس با وجود همه تلاشهای والدین آمریکایی برای اولویت دادن به کتابخوانی نسبت به صفحه نمایش برای بچههای نوپاشون، به خاطر این عقبماندگی تحمیلی، عادت کتابخوانی روزانه به راحتی در سنین پایین از دست میره و بعدا باید فعالانه دوباره به دست بیاد، نه اینکه فقط حفظ بشه.
وقتی این عادت از دست بره، معمولا دیگه برنمیگرده. تقریبا همه جا، کتابخوانی رو به کاهشه. این موضوع با شهادت معلمها (در مقالههای متعدد، بحثهای آنلاین و کل فضای مجازی) و همچنین کوچک شدن تکالیف کتابخوانی به گزیدههایی از متن به جای کتابهای کامل، تایید میشه. در حال حاضر، فقط ۱۷ درصد از مدرسها در درجه اول کتاب کامل رو به عنوان تکلیف تعیین میکنن و بعضی تخمینهای بدبینانهتر این درصد رو خیلی پایینتر میارن، مثلا میگن برنامههای درسی زبان انگلیسی که بر اساس خوندن کتاب کامل باشه، فقط در حدود ۵ درصد از کلاسها اجرا میشه. علاوه بر همه اینها، نمرههای واقعی آزمونهای خواندن الان در پایینترین سطح خودش در چند دهه اخیره.
به نظر میرسه نقش عقبماندگی سوادآموزی در این موضوع بزرگتر از چیزیه که تصور میشه. ما در دنیایی زندگی میکنیم که پر از محرکهای حسیه و این مهمه که ادبیات داره برای جلب توجه و حفظ جایگاهش با یک دست بسته در ۸ سال اول زندگی یک فرد میجنگه.
خب، چرا متخصصهای آموزش با زود خواندن مخالفن؟
در مقالهای که ماه گذشته در لسآنجلس تایمز منتشر شد، به این موضوع پرداخته شده. این مقاله نشون میده که چطور متخصصهای آموزش سنتی خودشون رو در مورد این سوال به دردسر انداختن. مثلا در این مقاله جملههایی مثل این وجود داره:
«آیا یک بچه میتونه حروف الفبا رو در ۲.۵ یا ۳ سالگی یاد بگیره؟ حتما. اما آیا از نظر رشدی مناسبه؟ قطعا نه.»
این رو سوزان نیومن، استاد آموزش کودکی و سوادآموزی در دانشگاه نیویورک گفته.
برای اینکه مقیاس دستتون بیاد، سوزان نیومن یک محقق بسیار معتبره و دههها پیش روی اجرای طرح «هیچ کودکی عقب نماند» کار کرده. به نظر میرسه اون فکر میکنه یاد دادن حرف «A» به یک بچه ۳ ساله از نظر رشدی نامناسبه. و این نوع نگاه عجیب به بچهها ظاهرا خیلی رایجه.
یکی دیگه از متخصصها به اسم استیسی بنج، نویسنده کتاب «الفبای کودک کامل»، میگه: «وقتی در مورد سوادآموزی اولیه صحبت میکنیم، معمولا به رشد فیزیکی فکر نمیکنیم، اما این یکی از مولفههای اصلیه». به گفته اون، چهار دست و پا رفتن، دراز کردن دست برای برداشتن یک مکعب و حتی پیدا کردن حس تعادل، همگی برای خوندن و نوشتن کلیدی هستن. اون میگه: «ما در پیشدبستانی اونها رو از این تجربهها به نفع آموزش مستقیم محروم میکنیم».
اما آیا واقعا چهار دست و پا رفتن برای برداشتن یک مکعب، کار عادی یک بچه پیشدبستانیه؟ بچههای پیشدبستانی راه میرن. دو پا هستن. شستهای مقابل دارن و میتونن مکعبها رو بردارن. پیشدبستانی معمولا از حدود ۳-۴ سالگی شروع میشه و اغلب لازمه بچه از پوشک گرفته شده باشه. بچههای پیشدبستانی انسانهای کوچولوی کاملی با شخصیتهای بزرگ هستن. به علاوه، پیشدبستانی هنوز هم بیشترش مبتنی بر بازیه، چون هیچ شانسی وجود نداره که یک اتاق پر از بچههای ۳ ساله بتونن ساعتها پشت میز بشینن.
البته همه متخصصها هم اینطور فکر نمیکنن. ترزا رابرتز، استاد سابق رشد کودک در دانشگاه ساکرامنتو استیت، نظر متفاوتی داره و میگه:
«بچهها در سن ۳ سالگی بسیار توانمند هستن.»
تحقیقات اون نشون داده که بچههای ۳ و ۴ ساله در طول درسهای ۱۵ دقیقهای آموزش صداهای حروف «بسیار درگیر» بودن و در مهدکودک آمادگی بهتری داشتن.
افسانههای مغز و اعصاب در مورد زود خواندن
مقاله لسآنجلس تایمز به شدت به نظرات ماریان ولف، عصبشناس شناختی و مدیر مرکز نارساخوانی در دانشگاه UCLA، تکیه کرده. اون میگه:
«تحقیقات نشون میده که برای اکثر بچهها، سنین ۵ تا ۷ سال زمان اصلی برای آموزش خواندنه. من حتی فکر میکنم اینکه والدین سعی کنن قبل از ۵ سالگی خوندن رو به بچه تحمیل کنن کاملا اشتباهه، چون این کار باعث ایجاد اجباری ارتباطاتی میشه که نیازی به اجباری بودن ندارن».
استدلال اون اینه که خوندن یک فعالیت پیچیده است که نیاز به همکاری بخشهای مختلف مغز داره و این نیاز به یک سطح از رشد فیزیکی مغز به نام میلیناسیون داره (رشد غلافهای چربی که دور سلولهای عصبی رو میپیچن و باعث میشن اطلاعات سریعتر منتقل بشن). به گفته ولف، این فرآیند تا بین ۵ تا ۷ سالگی به اندازه کافی رشد نکرده. اون میگه اگه یک عصای جادویی داشت، همه مدارس آمریکا رو مجبور میکرد حداقل تا ۶ سالگی برای آموزش خواندن صبر کنن.
این یک نظر خیلی قویه! برای پیدا کردن شواهد علمی، به کتاب معروف سال ۲۰۰۷ ماریان ولف به اسم «پروست و ماهی مرکب» رجوع شده. در بخشی با عنوان «یک کودک چه زمانی باید خواندن را شروع کند؟»، دقیقا همین استدلالها تکرار شدن و میلیناسیون به عنوان دلیلی برای به تاخیر انداختن آموزش خواندن ذکر شده. ولف مینویسه که نورولوژیست رفتاری، نورمن گشویند، گفته بود که برای اکثر بچهها، میلیناسیون در ناحیه شکنج زاویهای (angular gyrus) مغز تا سن مدرسه، یعنی بین ۵ تا ۷ سالگی، به اندازه کافی رشد نکرده.
اما مقاله گشویند که بهش استناد شده، ۶۰ سال قدمت داره، بسیار متراکمه و خوندنش سخته و در نهایت فقط شامل مشاهدات و گمانهزنیهای آناتومیکیه. حتی در اون مقاله به وضوح چنین فرضیهای بیان نشده. مطالعات مدرن نشون میدن که میلیناسیون یک کلید خاموش و روشن نیست. مثلا، شکنجهای گیجگاهی و زاویهای بین ۱ تا ۲ سالگی «رشد سریعی» دارن و به طور کلی تنوع رشدی فردی بالایی در میلیناسیون در بازه سنی ۲ تا ۵ سال وجود داره. همچنین میلیناسیون به خود یادگیری هم پاسخ میده. به طور کلی، نظریههایی که میگن رشد میلین یک دوره مشخص رو برای یادگیری میبنده، زیاد پشتیبانی نمیشن، چون اوج افزایش میلیناسیون بیشتر در ۵۰۰ روز اول زندگی (قبل از ۲ سالگی) اتفاق میفته و بعدش با یک شیب ملایم ادامه پیدا میکنه.
خب پس اون «یافتههای بینزبانی» که قراره از ممنوعیت زود خواندن حمایت کنن چی؟ ولف در کتابش مینویسه که محقق بریتانیایی، اوشا گوسوامی، توجهش رو به یک مطالعه جالب جلب کرده که نشون میده بچههای اروپایی که در ۵ سالگی شروع به یادگیری خوندن میکنن، عملکرد ضعیفتری نسبت به اونهایی دارن که در ۷ سالگی شروع میکنن.
«بچهها در سراسر اروپا در سنین مختلفی شروع به یادگیری خواندن میکنن… با وجود شروع زودهنگام، بچههای انگلیسیزبان کار سختی دارن… دلیل اصلی اینکه بچههای انگلیسی از همتایان اروپاییشون در کسب مهارت خواندن عقب میمونن اینه که زبان انگلیسی مشکل یادگیری بسیار دشوارتری رو پیش روی اونها میذاره».
گوسوامی در سال ۲۰۰۳ میگه:
به عبارت دیگه، زبانهایی مثل آلمانی و فنلاندی برای یادگیری راحتتر از انگلیسی هستن و آموزش صداها در اونها مستقیمتر عمل میکنه، پس طبیعیه که بچهها در اون کشورها کار راحتتری داشته باشن. همونطور که گوسوامی به صراحت میگه: «این سیستم املایی زبانه که مشکل یادگیری رو ایجاد میکنه، نه بچه…». خود گوسوامی ایدههای مربوط به دورههای حساس بیولوژیکی برای یادگیری رو «افسانه» میدونه و میگه این «افسانههای مغز و اعصاب باید حذف بشن».
یه زمانی بچهها در سن ۲ تا ۴ سالگی خوندن یاد میگرفتن!
«من مشاهده میکنم که بین سه و چهار سالگی، یک بچه تمایل زیادی به سرک کشیدن در کتاب داره، و اون موقع بهترین زمان برای شروع یادگیریه؛ و حتی اگه نتونه خیلی واضح صحبت کنه، تلفظ مکرر حروف به گفتارش کمک میکنه…»
در کتاب کلاسیک سال ۱۶۶۰ به نام «کشف جدیدی از هنر قدیمی آموزش در مدرسه» نوشته چارلز هول، یک مربی انگلیسی، اومده:
نوشتههای اون در مورد سوادآموزی کودکان نوپا (که اتفاقا مبتنی بر آموزش صداهاست) شامل حکایتهایی از والدینیه که در ۲.۵ سالگی به بچههاشون حروف رو یاد میدادن و بچههایی که کمی بعد از ۴ سالگی میتونستن زبان پیچیده انجیل رو بخونن. این موضوع در آمریکا هم وجود داشت. در گذشته، برای پیوریتنهای اولیه آمریکا، معمول بود که مادران با استفاده از کتابهای اولیه به بچههاشون زودتر از الان آموزش بدن (طبق قانون ماساچوست، والدین باید به بچههاشون خوندن یاد میدادن).
شاید مشهورترین مورد آموزش خیلی زود خواندن از آنا لتیشیا باربولد (۱۷۴۳-۱۸۲۵) باشه، یک مقالهنویس، شاعر و مربی معروف که کتابهای اولیهای رو با هدف آموزش به بچههای زیر نظر مادر یا معلمشون نوشت. این کتابها «برای بیش از یک قرن یک الگو بودن». این کتابهای «بسیار تاثیرگذار» عناوین خیلی جالبی دارن:
- درسهایی برای بچههای ۲ تا ۳ ساله (۱۷۷۸)
- درسهایی برای بچههای ۳ ساله، بخش اول و دوم (۱۷۷۸)
- درسهایی برای بچههای ۳ تا ۴ ساله (۱۷۷۹)
بله، درسته! بعضی از مشهورترین و موفقترین کتابهای اولیه خواندن به صراحت برای بچههای ۲ تا ۴ ساله طراحی شده بودن. آنا باربولد اونها رو نوشت تا به برادرزادهاش چارلز یاد بده چطور بخونه. این کتابها حتی با معیارهای امروزی هم برای بازه سنی ۲ تا ۴ سال، متنی فوقالعاده پیشرفته دارن.
در گذشته، شیوههای آموزشی متفاوت بود. در سال ۱۸۶۹، شارلوت مری یانگ نوشت که کتابهای باربولد به خصوص در طبقات بالای جامعه و اشراف تاثیرگذار بودن و «احتمالا سه چهارم از اشراف سه نسل گذشته با کمک اونها خوندن یاد گرفتن».
شاید این آینهای از دوران خود ما باشه و اینکه زود خواندن به «اشراف» محدود بشه، همون چیزیه که متخصصهای آموزش مدرن در اعماق وجودشون ازش میترسن. نگرانیهای اونها در مورد برابری، نمرات و اینکه آیا «هل دادن بچهها به مسابقه تحصیلی» درسته یا نه. نکته اینه که یک بعد کامل از خواندن انگار فراموش شده: در نهایت، خواندن در مورد نمرات یا امتیازات آزمون نیست. در مورد اینه که بچهها وقتشون رو چطور میگذرونن. این چیزیه که مهمه. و در حال حاضر، سوادآموزی در یک مسابقه ناعادلانه در حال باختنه.
به نظر میرسه داریم وارد دنیای وارونهای میشیم که در اون، بزرگ شدن نه با جدیدترین فناوری، بلکه آزاد از اون، یک امتیاز محسوب میشه. و یادگیری خواندن، هرچه زودتر، نوعی از این آزادیه.
«زیرا گذاشتن اولین سنگ یک بنای باشکوه، و کاشتن اولین ایده در ذهن یک انسان، برای هیچ دستی بیاحترامی نیست.»
مقدمه باربولد برای کتابهای اولیهاش با این جواب مناسب به هر نوع محدود کردن خواندن، چه از نظر سنی و چه غیره، به پایان میرسه:
منابع
- [۱] Literacy lag: We start reading too late – by Erik Hoel
دیدگاهتان را بنویسید